داستانم را با شرح ماجرائی آغاز میکنم، که در دهسالگی، هنگامیکه به مدرسهء ابتدایی شهر کوچکمان میرفتم، اتفاق افتاد.
درحالیکه هنوز میتوانم رایحهء دلانگیز بسیاری چیزهای خوش را همراه با احساسی از شعف و لذت دیوانهوار بیاد آوردم: کوچههائی تاریک و گذرگاههائی روشن، خانهها و برجها، صدای زنگ ساعتهای دیواری، چهرههای مردم، اطاقهائی پر از آرامش و مهماننوازی و همچنین اطاقهائی پر از آرامش و مهماننوازی و همچنین اطاقهائی پر از اسرار و ارواح وحشتناک، رمزها و رازهای پنهانی، دنیائی که دلالت بر وجود پناهگاههای دنچ و گرم، خرگوشها و داروهای خانگی و میوههای خشک میکرد. محلی که در آن روز و شب، از دو قطب مخالف با هم ملاقات میکردند.
آنجا خانهء من بود، دنیائی که خانوادهام را در بر میگرفت و از همه لحاظ با آن، آشنائی داشتم. دنیائی شامل پدر و مادر، عشق و خشونت، تعلیم و تربیت، دنیائی که درخشندگی و پاکیزگی، گفتگوهای دوستانه، دستهای نظیف، لباسهای تمیز و رفتار موقر را به همراه داشت…
■ دمیان
• هرمان هسه
• ترجمه لیلی بوربور
• انتشارات فرس
در ترجمه کتاب دمیان، مترجم، صدها بار از واژه می باشد، و نمی باشد استفاده کرد.
خانم بوربور! چنین اشتباهی از یک مترجم، که کتابش سالها به یادگار در دسترس خوانندگان قرارخواهد گرفت، خطرناک است.
درفارسی ، این فعل وجود ندارد.