روز ۲۹ آوریل رگباری، غبار از تن مسکو شست. هوا دلپذیر بود و فرحبخش، و جان تازهای در آدم میدمید. با لباس خاکستری نو و پالتو تر و تمیزم در خیابانهای پایتخت به جستجوی نشانیِ ناآشنایی برآمدم، دلیل این کار، نامه غیرمنتظرهای بود که در جیب داشتم. متن نامه چنین بود:
سرگئی لئونتیهویچ عزیز:
بسیار مشتاقم شما را ببینم و دربارهء موضوعی کاملا محرمانه که شاید برای شما نیز جالب باشد، با شما گفتگو کنم. اگر وقت دارید، لطفا چهارشنبه ساعت چهار، به آکادمی درام وابسته به «تئاتر مستقل» بیایید.
ارادتمند
ز. ایلچین
گوشهء چپ بالای نامه نوشته بود:
آزاویر بوریسویچ ایلچین، کارگردان
آکادمی درام تئاتر مستقل
نخستین بار بود که نام ایلچین را میدیدم، اما با آکادمی درام آشنا بودم. نام تئاتر مستقل را نیز شنیده بودم و میدانستم که یکی از بهترین تئاترهاست، اما تا کنون به آنجا نرفته بودم. آن روزها که خط و خبری از کسی به دستم نمیرسید، از دریافت این نامه سر از پا نمیشناختم. باید بگویم که من یکی از کارمندان دونپایهء روزنامه کشتیرانی بودم. اتاقی نفرتبار -گرچه اختصاصی- در طبقه هفتم ساختمانی داشتم. این ساختمان در یکی از کوچههای بنبست خیابان خوموتوفسکی و محله کراسنیهوروتا قرار داشت…
■ برف سیاه
• میخائیل بولگاکف
• ترجمه احمد پوری
• نشر افکار