پنج سطر

از هر کتاب

زوربای یونانی

من نخستین‌بار او را در پیره دیدم. به بندر رفته بودم تا به عزم رفتن به «کرت» به کشتی بنشینم. سپیده در کار برآمدن بود. باران می‌بارید. باد خشک و گرمی بشدت می‌وزید و شتک امواج تا به آن قهوه‌خانهء کوچک می‌رسید. درهای شیشه‌ای قهوه‌خانه بسته بود و هوای آن بوی نفس آدمیزاد و جوشاندهء گیاه «مریم گلی» می‌داد. در بیرون هوا سرد بود و مِه نفسها شیشه‌ها را تار کرده بود. پنج شش ملوانی که در تمام مدت شب بیدار مانده و خود را به بالاپوشی قهوه‌ای از پشم بز پیچیده بودند قوه یا جوشاندهء مریم گلی می‌نوشیدند و از پشت شیشه‌های کدر به دریا نگاه می‌کردند. ماهیهای گیج‌شده از ضربات امواج دریای متلاطم در آبهای آرام اعماق پناهی جسته و منتظر بودند تا در آن بالاها آرامش بازگردد. ماهیگیران چپیده در قهوه‌خانه‌ها نیز منتظر پایان توفان بودند تا ماهیهای آرام‌گرفته به سطح آب بازآیند و به طعمهء قلاب دهن بزنند. سفره‌ماهیها و ماهیهای «زبیده» و «حلوا» از گشت شبانهء خود باز می‌گشتند. اکنون خورشید در کار طلوع بود
در شیشه‌ای باز شد و یکی از کارگران بارانداز که مردی کوتوله و خپله و سیاه‌سوخته بود، سر و پا برهنه و سر تا پا گل‌آلود، به درون آمد.
ملوان پیری که بالاپوش آبی آسمانی به تن داشت داد زد:
هی کستاندی، چت شده، رفیق؟
کستاندی بر زمین تف کرد و با ترشرویی جواب داد:
– می‌خواستی چه بشه؟ این هم شد زندگی که صبح سر کنم توی عرق‌فروشی و شب برگردم به خانه، باز صبح عرق فروشی، شب خانه. کار کجا پیدا می‌شود.

زوربای یونانی

• نیکوس کازانتزاکیس
• ترجمه محمد قاضی

• انتشارات خوارزمی

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

◄ اقتباس سینمایی معروف از کتاب زوربای یونانی، محصول ۱۹۶۴ با بازی آنتونی کوئین به نقش زوربا:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات خوارزمی, کتاب غیرایرانی, محمد قاضی (مترجم), نیکوس کازانتزاکیس