دود ملایمی زیر طاقهای ضربی و گنبدی کاروانسرای آجیلفروشها لمبر میخورد و از دهانهء جلوخان بیرون میزد. ته کاروانسرا چند باربر در یک پیت حلبی چوب میسوزاندند و گاه اگر جرئت میکردند که دستشان را از زیر پتو بیرون بیاورند، تخمه هم میشکستند. پشت سرشان در جایی مثل دخمه سه نفر در پاتیلهای بزرگ تخمه بو میدادند. دود و بخار به هم میآمیخت، و برف بند آمده بود.
همهء چراغها و حتی زنبوریها روشن بود، و کاروانسرا از دور به دهکدهای در مه شبیه بود. سمت راست دالان در ججرهء «خشکبار معتبر» دو مرد به گرمای چراغ زنبوری روی میز دل داده بودند. پشت میز «اورهان اورخانی» نشسته بود و کنارش «ایاز پاسبان».
ایاز پاسبان پنجشنبهها به حجره میآمد، روی صندلی بزرگی مینشست و پاهاش را میگذاشت روی چهارپایهء کوچک. عرق پیشانیاش را پاک میکرد – چه تابستان و چه زمستان- و اگر صندلی بزرگ دم دست نبود روی یک گونی تخمه مینشست. میگفت: «من با این هیکل گنده چه جوری روی صندلی کوچک بنشینم، هان؟»…
■ سمفونی مردگان
• عباس معروفی
• انتشارات ققنوس
◄ عباس معروفی و خوانش چندسطر از سمفونی مردگان: