نسیم تابستانی سروهای غول آسا را تکان میدهد و چینهای امواج وایلدواتر با آهگ بصخرههای پرخزهء ساحل برخورد میکنند. پروانهها در برابر آفتاب میرقصند و از تمام جهات صدا وزوز تسلی بخش زنبورهایعسل بگوش میرسد. من تنها، میان چنین صلح عمیقی، متفکر و مضطرب، نشستهام. شدت این آرامش مرا میلرزاند و آنرا غیرواقع نشان میدهد. جهان پهناور آرام است، اما آرامشی که توفانها بدنبال خویش دارد. من گوش میدهم و با تمام حواس خود مترصد کوچکتری نشانههای پیدایش توفان قریب الوقوع هستم. بشرط اینکه این توفان قبل از موقع فرا نرسد! بشرط آ«که خیلی زود آغاز نشود. اضطراب من ظاهر میشود. من فکر میکنم، من بدون وقفه فکر میکنم. و نمیتوانم خود را از اندیشیدن باز دارم. من مد ت درازی در قلب اجتماع زیستهام و این آرامش بمن فشار میآورد و قوه تخیل، برخلاف میل من بسوی گرباد ویرانی و مرگی که بهمین زودی آغاز خواهد شد باز میگردد. من فکر میکنم که فریادهای قربانیان را میشنوم، فکر میکنم که آنانرا، همانگونه که در گذشته دیدهام، میبینم. تمام این بدنهای لطیف و گرانبهایی را که قطعه قطعه و کوفته شده، تمام روحهائی را که بشدت از تنهای نجیب و اصیلشان کنده شده و بروی خدا پرتاب شده است، میبینم. ما چه مردم بیچارهای هستیم که ناچاریم برای رسیدن بهدف خویش، برای استقرار صلح و خوشبختی دائمی بسوی کشتار و خرابی بدویم…
■ پاشنه آهنین
• جک لندن
• ترجمه: م. صبحدم
• انتشارات پرستو
◄ اقتباس سینمایی از کتاب پاشنهء آهنین در فیلمی به نام پاشنه آهنین الیگارشی محصول ۱۹۹۹ روسیه به کارگردانی الکساندر بشیروف: