آهای تودور! در را وا کن! تودور پدرم بود. اما خیلی به ندرت توی خانه ما پنهان میگردد. من به شدت دصا از جا میجستم. از منخرین اسبها بخار بیرون میزد گردههای براقشان دود میکرد. حیوانها زنگولههای گردنشان را به صدا در میآوردند و یالهای قشو خورده به هم بافته شان را که با نوارهای زرد و سرخ فیروزئی گسترش خورده تکان میدادند ارابه وارد حیاط میشد. سر و کله ادامه ...
با یک عده آسمونجل دیگر به دام پلیس افتادم. تو زیرزمین تاریکی حبسمان کرده بودند. نه کتک خورده بودم و نه چاقوی جلدداری را که عادت داشتم همیشه همراهم باشد، ازم گرفته بودند. بعد از سه روز و سه شب آلمانها تحویلمان گرفتند. حالا … حالا دیگر وضع بهتر بود. دستکم از آن زیرزمین نمور و موشهایش راحت شده بودیم. دلم میخواست از خوشحالی بزنم زیر آواز، ولی ساکت بودم ادامه ...