باک مالِگِن گوشتالو و شکوهمند کاسهی کف صابون به دست، با ریشتراش و آینهای که صلیبوار در آن گذاشته بود، از سر پله بیرون آمد. ربدوشامبر زردرنگی با کمربند باز، در نسیم ملایم صبحگاهی، پشت سر او، ملایم برپاداشته شده بود. کاسه را بالا نگه داشت و آواز داد: – اینترویی بو اد آلتری دای. مکث کرد و از پله های تاریک مارپیچ به پایین چشم دوخت و بادرشتی فراخواند: ادامه ...
لولیتا، چراغ زندگی من، آتش اندام جنسی من. گناه من، روح من. لو، لی، تا: صبحها «لو» بود، لوی خالی، چهار فوت وده اینچ قد با یک لنگه جوراب. توی شلوار راحتیاش «لولا» بود و تو مدرسه «دالی». روینقطهچینهای فرمهای اداری «دلورس.» اما در آغوش من همیشه لولیتا. آیا پیش از او کس دیگری هم بود که زمینهساز باشد؟ بود، البته که بود. راستش اگر در آن تابستان عاشق آن ادامه ...