لیتوما که حالش به هم خورد و بالا میآورد، گفت: «بیپدرها. پسر ، ببین چه بلایی سرت آوردهاند»
جوان را مثله و از درخت خرنوب کهنسالی حلقآویز کرده بودند. وضع افتضاحی داشت که به مترسک یا عروسک خیمهشببازی درهمشکسته بیشتر شبیه بود تا جنازه. احتمالا قبل از اینکه او را بکشند یا پس از آن، با کارد به جانش افتادهاند: بینی را بریده و دهانش را جر داده بودند و خون دلمهبسته، کبودی، بریدگی و جای داغ سیگار، قیافهاش را از ریخت انداخته بود و به نقشه درهم برهمی شباهت داشت. حتی سعی کرده بودند بیضههایش را بکشند، چون تا زانو کش آمده بود. پابرهنه بود و از کمر به پایین عریان. تیشرت پارهای به تن داشت. ریزه و سیاهسوختهی استخوانی بود. موهای مشکی و فرفریاش زیر انبوهی مگس که اطراف صورتش وزوز میکردند، برق میزد.
بزهای پسری که جسد را پیدا کرده بود، دور و اطراف را میکاویدند تا چیزی برای خوردن پیدا کنند. لیتوما فکر کرد الان است که بزها پاهای جنازه را به دندان بکشند…
■ راز قتل پالومینو مولرو
• ماریو بارگاس یوسا
• ترجمه اسدالله امرایی
• نشر علم