آقای ورلاک بامدادان که بیرون میرفت دکان خود را اسما به برادر زنش میسپرد. این کار شدنی بود، چرا که در هر موقع روز چندان داد و ستدی نمیشد، و در عمل پیش از فرارسیدن شامگاه هیچ داد و ستدی نبود. آقای ورلاک چندان در بند داد و ستد ظاهری خود نبود و از اینها بالاتر زنش به برادر زنش سرپرستی میکرد.
دکان کوچک بود، و همچنان بود منزل. این یکی از آن خانههای آجری دوده گرفته بود که پیش از دوران پدید آمدن نوسازی در لندن فراوان بود. دکان جایی بود عینا جعبه چهارگوش، که جلوخان آن قابهای کوچک لعاب زده است. روز هنگام در دکان بسته میماند، شامگاهان به گونهای آشکار اما گمانآور چهارطاق بود. در ویترین عکسهای دختران رقصا بود کم و بیش بیپوشش با بستههای شرح نادادنی در کاغذ پیچیده به گونه داروهای تجارتی، پاکتهای کاغذ زرد بسته، بسیار نازک با ارقام درشت دو و شش به رنگ سیاه با چند شماره از انتشارات «کمیک» فرانسوی به ریسمانی آویخته بود چنانگه گویی باید خشک میشد…
■ مامور سری
• جوزف کنراد
• ترجمه پرویز داریوش
• انتشارات بزرگمهر