او – و باید با اطمینان تصریح کنیم که اشارهء ما به یک مرد است، گو اینکه لباس پوشیدنش به شیوه مرسوم روزگار ممکن بود ما را هم در تشخیص جنستیش به اشتباه اندازد- در کنار جمجمه یک زنگی که از لاپهء شیروانی آویزان بود و به آرامی تاب میخورد، ایستاده بود و حرکاتی حاکی از مثله کردن اعضای صورت انسانی را نمایش میداد. رنگ جمجمهء آویخته از لاپهء اتاق ادامه ...
آقای جونز مالك مزرعه مانر به اندازهای مست بود كه شب وقتی در مرغدانی را قفل كرد از ياد برد كه منفذ بالای آن را هم ببندد. تلوتلو خوران با حلقه نور فانوسش كه رقص كنان تاب مي خورد سراسر حياط را پيمود، كفشش را پشت در از پا بيرون انداخت و آخرين گيلاس آبجو را از بشكه آبدارخانه پركرد و افتان وخيزان به سمت اتاق خواب كه خانم جونز ادامه ...
لیتوما همین که زن سرخپوست را بر درگاه کلبه دید حدس زد چه میخواهد بگوید. زن به راستی همان چیزها را میگفت اما به زبان کچوا مِن و مِن میکرد و در همان حال کف در دو گوشه دهان بیدندانش جمع شده بود. «توماسیتو این زنکه چه میگوید؟» «من که سر در نمیآرم، گروهبان» مامور گارد شهری به زبان کچوا و با حرکات سر و دست به زن حالی کرد ادامه ...
برای آقای گادفری نیکلبی لندن شهرِ غریبی بود. اما او با این که سالی شصت تا هشتاد پوند بیشتر درآمد نداشت، بالاخره تصمیم گرفت ازدواج کند، چون نمیخواست بیشتر از این تنها باشد. اما او زیاد جوان و پولدار نبود تا با زن ثروتمندی ازدواج کند، به همین دلیل فقط به خا طر عشق، با کسی که از قدیم دوستش داشت ازدواج کرد! دختر هم به نوبهی خودش به همین ادامه ...
شواهد بسیار وجود دارد که کوچه مدق از جمله تحفههای زمانهای پیشین بوده و روزی همچون گوهری تابان بر تارک “قاهره” سرفراز میدرخشیده است. از کدام “قاهره” میگویم؟… قاهره فاطمیان؟…ممالیک؟… سلاطین؟ خدا میداند و باستانشناسان، اما به هر حال اثری است، و اثری نفیس… و چرا که نباشد؟ با کف سنگفرشی که مستقیما به “صنادقیه” سرازیر میشود، با آن پیچ تاریخی و قهوهخانهء معروفش کرشه که دیوارهایش را مرور زمان ادامه ...
امروز اولین بار بود که فِهمِل با او تندی کرد، دقیقتر بگوییم: کار تقریبا به خشونت کشید. حدود ساعت یازده و نیم بود که تلفن کرد و همان لحن صدایش برای حکایت از چیزی ناخوشایند کافی بود. این ارتعاشات برای او نامانوس بود، و درست به این دلیل که کلمات درست ادا میشد، لحظن صدا او را به وحشت انداخت: تمام آن نزادکت و آدابدانی در این صدا تا حد ادامه ...
از پشت پرده بوتههایی که چشمه را در بر گرفته بود، پاپای آب نوشیدن مرد را نظاره میکرد. کوره راه باریکی از جاده به چشمه میرسید. پاپای دیده بودش که -بلندبالا و تکیده و سربرهنه، با شلوار خاکستری مندرس و نیم تنهء راه راهی روی بازویش – از کوره راه بیرون آمده و کنار چشمه زانو زده است. چشمه پای درخت راشی از زمین میجوشید و روی بستری از ماسهء ادامه ...
ساعت هشت صبح بود، افسرها، کارمندان و مسافران معمولا به دنبال شبی داغ و خفقانآور، تنی به آب میزدند و سپس راهیِ کلاهفرنگی میشدند تا چای یا قهوه بنوشند. ایوان آندرهئیچ لائِفسکی، جوانی بیست و هشت ساله، لاغراندام و بلوند، دمپایی به پا و کلاه کارمندان وزارت دارایی به سر، هنگامی که پایین آمد تا به کنار ساحل برود، با آشنایان زیادی برخورد کرد و در این میان دوستش، ساموئیلنکو، ادامه ...
اولین باری که با فراچسکو مینلّی اشنا شدم در شهر رم بود، بیستم اکتبر هزار و نهصد و چهل و یک. من در آن زمان داشتم پایاننامهء لیسانسم را مینوشتم و پدرم یک سالی بود که در اثر آب مروارید داشت کور میشد. در یکی از ساختمانهای نوساز محلهء فلامینیو در کنار رودخانه زندگی میکردیم، اندکی پس از مرگ مادرم در آنجا ساکن شده بودیم. من تنها فرزند آنها بودم، ادامه ...