نه، من آنچه او گفته بود نشنیده بودم. در آن لحظه، ما داشتیم از کنار کامیون غولپیکری میگذشتیم. خیال میکنم کامیون مخصوص حمل میوه و یا مواد خوراکی بود. خیلی مطمئن نیستم. به هر حال، کامیون گرد و خاک وحشتناکی بلند میکرد، به علاوه، چنان سر و صدایی راه میانداخت که نمیتوانستم چیزی بشنوم. – چی گفتی؟ دیدم که با من حرف میزدی، ولی در اثر سر و صدا یک ادامه ...
قهرمان اصلی، در این قسمت اول، یک زن آلمانی ۴۸ ساله است. قد او یک متر و هفتاد و یک سانتیمتر و وزن او در حدود شصت و هشت کیلو و هشتصد گرم است، یعنی، با اختلاف سیصد یا چهارصد گرم، وزن ایدهآل برای چنین قدی. رنگ چشمانش چیزی است بین آبی تند و سیاه، انبوه موهای براق و بلوندش، که کمی به خاکستری میزند و او آنها را به ادامه ...
من همان طبیبی هستم که بیمار من، در حدیث نفسی که به دنبال خواهد آمد، با لحنی نه چندان محبتآمیز از او حرف زده است. هرکس که کمترین اطلاعی از روانکاوی داشته باشد میتواند انگیزهء نفرت بیمارم را نسبت به من درک کند. در اینجا من قصد ندارم از روانکاوی حرف بزنم، چون در این کتاب به حد کافی از آن صحبت خواهد شد. مرا از این که بیمارم را ادامه ...
در یک بار- بار یک فاحشهخانه، با دهلیزهای تو در تو، راهروهای تنگ، اطاقها و سالنها و گوشههایتاریک و مرطوب، دیوارهای چرب و کثیف با گچبریهای درهم و برهم پیچیده – دو مرد روبروی هم نشستهاند و مشغول صحبتند. بیرون باران میبارد، پیشبینی میشود که هوا به شدت طوفانی خواهد شد. میگویند: هرچند جزیره از شر این طوفان در امان خواهد ماند، ولی تا چندروز تیرگی هوا و ریزش رگبار، ادامه ...