این فکر روزی به سرم زد که دندانهای مصنوعی تازهام را گرفتم. صبح آن روز را خوب به خاطر دارم. حدود ساعت یک ربع به هشت درست بموقع و قبل از اینکه بچهها پیشدستی کنند از رختخواب بیرون پریدم و خودم را به حمام رساندم. یک صبح سرد و زنندهء ماه ژانویه بودو آسمان گرفته و خاکستری رنگش به زردی میگرایید. از پنجرهء گرد حمام بیرون را میدیدم. ده حیاط ادامه ...
یوپوکین، رییس دادگاه جانبی بخش کیائوکتادا، واقع در قسمت بالای برمه، در ایوان خانهاش نشسته بود. با آنکه هنوز ساعت هشت و نیم صبح بود، اما چون ماه آوریل بود، هوا آنچنان غمگین و ابری بود که نوید ساعتهای کِشدار و خفقانآور ظهر را میداد. باد با وزشی ضعیف و به طور تصادفی که در نتیجهء تضاد با وضعیت جوّی خنک به نظر میرسید، نهال نخلهای خرمایی را که تازه ادامه ...
آقای جونز مالك مزرعه مانر به اندازهای مست بود كه شب وقتی در مرغدانی را قفل كرد از ياد برد كه منفذ بالای آن را هم ببندد. تلوتلو خوران با حلقه نور فانوسش كه رقص كنان تاب مي خورد سراسر حياط را پيمود، كفشش را پشت در از پا بيرون انداخت و آخرين گيلاس آبجو را از بشكه آبدارخانه پركرد و افتان وخيزان به سمت اتاق خواب كه خانم جونز ادامه ...
به محض اینکه زنگ انفجارگونه ساعت شماطهای روی گنجه کشودار چون بمب کوچک هولناکی به صدا آمد، دوروتی از اعماق رویایی پیچیده و رنجآور بیرون جست، با یک حرکت از شکم به پشت دراز کشید و در تاریکی به خلایی بیانتها خیره ماند. ساعت شماطهای به آوای ناهنجار خود همچنان ادامه میداد. این آوا که به فریاد زنانهای میمانست به مدت پنج دقیقه یا همین حدود ادامه مییافت مگر آنکه ادامه ...
روزی آفتابی و سرد در ماه آوریل بود و ساعتها زنگ ساعت سیزده را مینواختند. وینستون اسمیت، که در تلاش گریز از دست سرمای بیپیر چانه در گریبان فرو برده بود، به سرعت از لای درهای شیشهای عمارت بزرگ پیروزی به درون رفت. با این حال، سرعتش آن اندازه نبود که مانع ورود انبوه خاک شنی به داخل شود. سرسرا بوی کلم پخته و پادری نخنمای کهنه میداد در یک ادامه ...