پنج سطر

از هر کتاب

Archive for آذر, ۱۳۸۶

هر روز در فضای شهرک کارگری که دود و غبار، آسمان آن را پوشانده بود، صدای سوت کارخانه ای می غرید و در پی آن مردانی غم زده با بدنی خسته و رنجور از کار و تلاش روز قبل به سرعت از خانه های کوچک خاکستری رنگ خود مانند سوسک هایی وحشت زده بیرون می دویدند و درآن هوای سرد سحرگاه، از کوچه های تنگ و باریک شهرک به سوی   ادامه ...

انتشارات هیرمند علی‌اصغر سروش (مترجم) کتاب غیرایرانی ماکسیم گورکی

چرا اینهمه فرق می‌کند تاریکی با تاریکی؟ چرا تاریکی تهِ گور فرق می‌کند با تاریکی اتاق؟ … فرق می‌کند با تاریکی تهِ چاه؟ … فرق می‌کند با تاریکی زهدان؟… وقتی دایی، با آن دو حفر‌ه‌ی خالی چشم‌ها توی صورتش، برگشت طرف درخت انجیر وسط حیاط طوری برگشت که انگار می‌بیند. طوری برگشت که من ترسیدم. تو بگو، ” نایی”. چرا تاریکی ازل فرق می‌کند با تاریکی ابد؟ چرا تاریکی پشت   ادامه ...

رضا قاسمی کتاب ایرانی نشر باران

اسحاق مکازلین، عمو اسو، که حالا سنش متجاوز از هفتاد و نزدیک به هشتاد بود و بیش از این را دیگر قبول نداشت، بیوه مردی بود و عموی نیمی از مردم ولایت بود و پدر هیچکس نبود. و این چیزی نبود که خودش در آن دستی داشته باشد یا اینکه آن را دیده باشد. کار، کار نوه عمه اش مکازلین ادموندز بود. این نوه عمه با اینکه نسبت به خانواده   ادامه ...

انتشارات نیلوفر صالح حسینی (مترجم) کتاب غیرایرانی ویلیام فاکنر

به کوچه بعدی که پیچیدیم، من حسابی دمغ و پکر بودم و کفرم از دست بابام در اومده بود. و ویرم گرفته بود که سر به سرش بذارم و حرصشو در بیارم و تن و بدنشو بلرزونم. بابام آدم کله شقی بود، انصاف نداشت، حساب هیچی رو نمیکرد، همیشه به فکر خودش بود. تا می‌تونست راه می‌رفت، کوچه پس کوچه‌های خلوتو دوست داشت، در خانه‌های خالی را می‌زد، از خیابان‌های   ادامه ...

غلامحسین ساعدی کتاب ایرانی