پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘محمود دولت‌آبادی’

اهل خراسان مردم کرد بسیار دیده‌اند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بوده‌اند، خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمی‌دانستند. مارال، دختر کُرد، دهنهء اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه می‌رفت. گونه‌هایش برافروخته بودند. پولکهای کهنهء برنجی از کناره‌های چارقدش   ادامه ...

انتشارات فرهنگ معاصر کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی

غروب سنگینی فضای دکان استاد صفی را پر کرده بود. نه روز بود و نه شب. هوا کدر بود. مثل غباری که با دود درآمیخته باشد. در رنگ غلیظ هوا، سیاهی‌ها و لک و پیش دیوار از نظر گم بودند. کوره‌ی کوچک آهنگری خاموش بودف و مختار ایستاده و در فکر بود. خودش شاید ملتفت حال خود نبود. اما جوری بیصدا و مبهوت بالای سر کوره خشکش زده بود که   ادامه ...

انتشارات گلشایی کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی

سایه‌ای دنبالش بود. همان سایهء همیشه. سایهء، خودش را در سایهء دیوار گم می‌کرد و باز پیدایش می‌شد. گنده بود، به نظر یوسف گنده می‌آمد، یا این‌که شب و سایه-روشن کوچه‌ها او را گنده، گنده‌تر می‌نمود؟ هرچه بود، این سایه ذهن یوسف را پر کرده بود. چیزی مثل بختک بود. هیکلش به اندازهء دو تا آدم معمولی به نظر می‌رسید. یوسف حس می‌کرد خیلی باید درشت استخوان و گوشتالو باشد.   ادامه ...

انتشارات نگاه کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی

«حله» چمدان غبارگرفته‌اش را از میان دستهای بلند و لخت و سیاه حمزه، شاگرد شوفر خط بندر تحویل گرفت، عبایش را روی سرش صاف کرد و بی آنکه نگاه از زمین بردارد و احیانا صورت خودی یا بیگانه‌ای را ببیند، از در گاراژ بیرون فت و در چندقدمی به کوچه‌ای پیچید و راه خود را در میان کوچه پس کوچه‌های شهری که در آن چشم به دنیا باز کرده بود،   ادامه ...

انتشارات گلشایی کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی

بهتر است اول سیگارم را خاموش کنم… این احتمالا بیستمین سیگاری بود که از اول شب تا الان کشیده بود. احساس خفگی می‌کرد، آنقدر سیگار کشیده بود که دیگر هیچ اشتهایی برایش نمانده بود. جام بلوری قدیمی که جلویش قرار داشت وسوسه‌اش می‌کرد. سکوت عجیبی برقرار بود. هر ضربه‌ای که بر در می‌خورد، ترنم آرام باران را بر هم می‌زد. صدایی نبود جز ضربه‌های پی‌در‌پی باران بر سقف شیروانی پوسیده.   ادامه ...

کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی نشر گردون

از جایی، نقطه‌ای بر این کره‌ی خاکی گلوله‌ای از دهانه‌ی لولهی یک سلاح شلیک میشود: نه! از جایی، نقطهای در این کرهی زمین گلولهای سربی، سنگین و مخرب از دهانهی فراخ لولهی بلند یک سلاح سنگین شلیک میشود. دقیقتر از این نمیشود گفت، مگر اینکه بدانیم درون آن حجم نسبتا مخروطی چه میزان مواد انفجاری طراحی و جاگذاری شده است. این را ما نمیدانیم، شاید مغزی که فرمان فشردن دکمهای   ادامه ...

کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی نشر چشمه

باباسبحان به لب بام نگاه کرد. آفتاب رفته بود. برخاست، خاکهائی را که به خشتک تنبانش نشسته بود تکاند و بطرف گودال رفت. دوتا بوته خاری را که لب گودال افتاده بود برداشت روی پشته!ی خار پراند و به طویله رفت. آخور را پاکیزه کرد، یک غربال کاه و یک بادیه جو توی آخور ریخت و از طویله بیرون آمد. بطرف چاه آب رفت، پشته‌ی کلخچ را از دهنه‌ی چاه   ادامه ...

انتشارات پیوند انتشارات شبگیر کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی

آهوی سپید و زیبا، دوبره آهو، دشت سبز و یک روز پرآفتاب در زیر آسمان بلند آبی. آهو با بره هایش در دشت فراخ و سبز، خوش می خرامید و خوش می چرید. بره آهوها تازه داشتند چریدن یاد می گرفتند، چون دیگر باید شیرنوشیدن از پستان مادر را کنار میگذاشتند. آرامشی بود، آرامشی فراهم بود. دشت و نسیم و آفتاب و آسمان بلند، در کنار جنگل افلاک، ایمنی و   ادامه ...

کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی نشر چشمه