پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘نشر چشمه’

دوم ژانویه‌ی ۱۹۴۲ خبرهای خوب و بدی داشت. اول خبر خوب: فهمیدم مرا برای خدمت در نظام وظیفه «نامناسب» تشخیص داده‌اند و به عنوان بچه‌سرباز به جبهه‌ی جنگ جهانی دوم اعزام نمی‌شوم. مسأله اصلا بی‌علاقگی به وطن نبود چون من جنگ جهانی دوم‌ام را پنج سال پیش در اسپانیا جنگیده بودم و یک جفت سوراخ گلوله هم در ماتحت‌ام داشتم که این را اثبات می‌کرد. اصلا سر در نمی‌آورم چرا   ادامه ...

پیام یزدان‌جو (مترجم) ریچارد براتیگان کتاب غیرایرانی نشر چشمه

ماتم مرگ مادرم را داشتم که پاییز مرده بود و تمام زمستان را در روستا مانده بودیم، تنها با کاتیا و سونیا. کاتیا دوست قدیمی خانوادهءمان بود و پرستار ما، که هردومان را بزرگ کرده بود و من از وقتی چیزی به یاد داشتم او را در کنار خود دیده و دوستش داشته بودم. سونیا خواهر کوچکم بود. زمستان در خانه‌ی قدیمی ما، در روستای پاکروسکایا، غم‌انگیز و سیاه بود.   ادامه ...

سروش حبیبی (مترجم) کتاب غیرایرانی لئو تولستوی نشر چشمه

اطراف قبرش در گورستان مخروبه چند نفری از تبلیغات‌چی‌های نیویورکی، که سابق همکارش بودند، جمع شده بودند و از انرژی و ابتکارش یاد می‌کردند و به دخترش نانسی می‌گفتند که همکاری با او تا چه حد لذت‌بخش بوده. چند نفر هم از استارفیش بیچ آمده بودند، از شهرک بازنشستگان جرزی که او از عید شکرگزاری سال ۲۰۰۱ در آن‌جا سکونت داشت – همگی‌شان هم سالمندانی که همین اواخر برای‌شان کلاس   ادامه ...

پیمان خاکسار (مترجم) فیلیپ راث کتاب غیرایرانی نشر چشمه

برجهای شهر «زنیط» بر فراز مه صبحگاهی سر برکشیده بودند، برجهایی زمخت از فولاد و سیمان و آهک، به ستبری صخره و به ظرافت میلهء نقره. این برجها نه قلعه بودند نه کلیسا، بلکه ساختمانهایی اداری بودند، بی‌پیرایه و زیبا. مه بر بناهای فرسودهء نسلهای پیشین دل می‌سوزاند: بر پستخانه با آن شیروانی توفال‌دار کج و کوله‌اش، بر مناره‌های آجری قرمز خانه‌های کهنهء بیقواره، بر کارخانه‌ها با پنجره‌های  حقیر و   ادامه ...

انتشارات نیلوفر سینکلر لوییس کتاب غیرایرانی منوچهر بدیعی (مترجم) نشر چشمه

اینک، پدر و دختر در کنار یکدیگرند. پدر سفیدرو، خوش‌قیافه و خنده‌رو، دختر بدقواره کک مکی و ترسو. پدر مردی آراسته و غیررسمی است. جوراب‌های ساقه بلندش پرچین و شکن است و کلاه‌گیسش یک‌وری است. دختر درون بالاتنهء دخترانهء ارغوانی رنگی که رنگ و روی پریدهء مومی‌شکل چهره‌اش را برجسته‌تر می‌کند، محبوس شده است. دخترک، پدرش را که خم شده است تا جوراب‌های ساقه‌بلند سفیدش را روی ساق پاهایش تنظیم   ادامه ...

داسیا مارینی کتاب غیرایرانی محمدجواد فیروزی (مترجم) نشر چشمه

دگرگونی‌ها هرچند زیاد باشند، ماهیت چیزی را عوض نمی‌کنند. بیاجو بواوناکورسی روز پرمشلغه‌ای را پشت سر گذاشته بود. خسته شده بود، اما چون به نظم و ترتیب پایبند بود، پیش از آن که به بستر برود، یادداشت‌علی روزانه‌اش را نوشت. یادداشتی کوتاه بود: «شهر (فلورانس) مردی را به ایمولا به سوی دوک گسیل داشت.» از آوردن نام آن مرد خودداری کرد، شاید چون آن را بی‌اهمیت یافته بود: آن مرد   ادامه ...

سامرست موام عبدالحسین شریفیان (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر چشمه

شده بود یک انار یک انار خشکیده که پشت یک مشت خرت و پرت گوشه‌ی یک انبار زیر شیروانی افتاده بود و اگر کسی برش می‌داشت و تکانش می‌داد می‌توانست صدای به هم خوردن دانه‌های خشکش را بشنود. بوی ماندگی را در بینی‌اش احساس می‌کرد. بوئی ترش و شیرین که بر هوا می‌ماسید آن را سنگین می‌کرد و مانند لایه‌ای از عرق بر پوست او می‌نشست. دلش می‌خواست از جایش   ادامه ...

کتاب ایرانی ناهید طباطبایی نشر چشمه

اولین معشوقم دندان‌های زردی دارد. در چشم‌های دوساله، دو سال و نیمهء من وارد شده از مردمک چشم‌هایم تا درون قلب دختر بچگانه‌ام لغزیده و آنجا سوراخش، آشیانه‌اش،کنامش را ساخته است. الان هم که دارم با شما حرف می‌زنم هنوز آنجاست. هیچ کس نتوانسته است جای او را بگیرد. هیچ‌کس نتوانسته به این ژرفی در وجودم نفوذ کند. من زندگی عاشقانه‌ام را از دوسالگی با مغرورترین عاشق‌های دنیا آغاز کرده‌ام:   ادامه ...

پرویز شهدی (مترجم) کتاب غیرایرانی کریستین بوبن نشر چشمه

توی دفترم نشسته بودم، مهلت اجاره تمام شده بود و مک کلوی داشت حکم تخلیه می‌گرفت. اتاق مثل جهنم داغ بود و کولر هم کار نمی‌کرد. یک مگس داشت روی میزم راه می‌رفت. با کف دستم لهش کردم. داشتم دستم را با شلوارم پاک می‌کردم که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم و گفتم: «بله» صدایی زنانه پرسید: «شما سلین می‌خونید؟» مدت‌ها بود که تنها بودم. سال‌ها. گفتم: «سلین، اوم…»   ادامه ...

پیمان خاکسار (مترجم) چارلز بوکفسکی کتاب غیرایرانی نشر چشمه

با ترک‌ها در حال جنگ بودیم. دایی‌ام و ویکُنت مداردو دی ترّالیا، در دشت‌های بوهم اسب می‌تاخت. به سوی اردوگاه مسیحیان می‌رفت. مهترش کورتزیو او را همراهی می‌کرد. دسته‌های لک‌لک سفید، در ارتفاع کم، در هوای ساکن و شیری رنگ پرواز می‌کردند. مداردو از کورتزیو پرسید، «چرا این همه لک‌لک این‌جاست؟ کجا دارند می‌روند؟» دایی‌ام برای خوشایند خاطر عده‌ای از دوک‌های منطقه‌مان که در این جنگ شرکت کرده بودند، به   ادامه ...

ایتالو کالوینو پرویز شهدی (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر چشمه