پنج سطر

از هر کتاب

Archive for اسفند, ۱۳۸۶

در این داستان عاشقیت اتفاق می افتد. عاشقیت به مثابه عشقه ای که چون مهرگیاه، عاشق و مرا در لابه لای سطور در هم می پیچد. من، عاشقم، و چند فیلم و داستان دیگرچنان در هم خواهیم پیچید که از یکدیگرقابل تشخیص نخواهیم بود. من موهای خرمایی کوتاهی دارم که روی پیشانی و شقیقه هایم چسبیده. چهل و پنج کیلو وزن دارم و قدم با کفش پاشنه بلند یک متر   ادامه ...

کتاب ایرانی مهسا محب علی نشر چشمه

مادرم امروز مرد. شاید هم دیروز، نمی دانم. تلگرامی به این مضمون از خانه سالمندان دریافت داشته ام! «مادر،درگذشت.تدفین فردا.همدردی عمیق». از تلگرام چیزی دستگیرم نشد. شاید این واقعه دیروز اتفاق افتاده باشد. نوانخانه پیران در «مارنگو» هشتادکیلومتری الجزیره است. ساعت دو سوار اتوبوس خواهم شد و بعد از ظهر به آنجا خواهم رسید. به این ترتیب می توانم شب را در کنار جاده بیدار بمانم و فردا عصر مراجعت   ادامه ...

آلبر کامو انتشارات نگاه جلال آل احمد (مترجم) علی‌اصغر خبره‌زاده (مترجم) کتاب غیرایرانی

با پدرم و چند تا مرد جوان که درست یادم نیست چندتا بودند و فقط یکی شان را می شناختم که گلچین- معلم کلاس چهارم دبستانم – بود، توی رودخانه ای که زاینده رود اصفهان بود، آبتنی میکردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماه شب چارده می درخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم، نه بیرون آب، نه توی آب کس دیگری نبود… ■ گاوخونی • جعفر   ادامه ...

جعفر مدرس صادقی کتاب ایرانی نشر مرکز