خانم دالووی گفت خودش گل خواهد خرید. چرا که لوسی کار خودش را از پیش بریده بود. درها را از لولا در میآوردند، کارگران رامپلمیر میآمدند. کلاریسا دالووی اندیشید که، و بعد از همه چیز، عجب صبحی-تر و تازه مثل آن که برکناره به دست بچهها داده باشند. چه تفریحی! چه کیفی! چرا که هروقت با اندک غژغژی، که هم انون نیز به گوشش میخورد، پنجرههای سرتاسری را باز میکرد ادامه ...
و بالاخره پدر آن منظره ای را که نمی بايست ببيند ديد. برايت گفته ام، نگفتم؟ قبلاً ھم آن بازی را با خواھران و خواھرزاده ھايم کرده بوديم. توی خانه ی ننه ريحان بازی م یکرديم چون فقط او بود که می گذاشت ما بچه ھا درخانه اش ھر کاری بکنيم. من و خواھرم بھی می نشستيم روی دوتا چارپايه و دخترھای ديگر ما را با وسايل آرايشی که از ادامه ...
ده روز بعد از تمام شدن جنگ، خواهرم لورا خود را با ماشین از روی پل به پایین رت کرد. پل در دست تعمیر بود و لورا درست از روی علامت خطری گذشت که به همین خاطر آنجا نصب کرده بودند. ماشینشاخههای نوک درختان را که برگهای تازه داشتند شکست، بعد آتش گرفت، دور خود چرخید و به داخل نهر کمعمق درهای افتاد که سی متر از سطح خیابان فاصله ادامه ...
در اطاق نسبتا بزرگی که سفیدکاری شده بود، مرد جوانی که پالتوئی بتن داشت روی صندلی چوبی کوچکی مقابل میز کهنه کج و معوجی نشسته بود و بحساب املاک خود رسیدگی میکرد. این اطاق در ملک یکپارچه و بزرگ در دهکده «ساسوفو» در ناحیه »س» و در ایالت «ت» واقع بود. مقابل او دو شمع در شمعدانهای نقرهای میسوخت. در اطاق نیمکتی قرار داشت که یک طرف آن زنبیل سر ادامه ...