پنج سطر

از هر کتاب

Archive for اسفند, ۱۳۹۷

وقتی همسر کشیش با مردی جوان و بی‌پول فرار کرد، افتضاحی برپا شد که نگو و نپرس. دو دختر کوچکش فقط هفت و نه سال داشتند. و کشیش شوهر خیلی خوبی بود. درست است که مویش کم‌کم جوگندمی می‌شد، ولی سبیلش سیاه بود، خوش‌سیما به نظر می‌رسید، و هنوز با شور و شیدایی پنهانی به زن عنان‌گسیخته و زیبایش عشق می‌ورزشید. چرا رفت؟ چرا با چنین بیزاری علنی و مبهوت‌کننده‌ای   ادامه ...

دی اچ لارنس کاوه میرعباسی (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر لوح فکر

روز هشتم ماه فوریه سال هزار و هفتصد و نوزده مسیحی، ساعت ده صبح کالسکه‌ای که نشان گل زنبق فرانسه و علامت خانواده دورلئان را داشت با دو جلودار و یک پیشخدمت داخل دهلیز دیر «شل» شد. با رسیدن به دهلیز کالسکه ایستاد، پیشخدمت پیاده شد، در کالسکه را باز کرد و دو مسافر از آن فرود آمدند. اولی مرد کوتاه‌قدی بود که چهل و پنج، چهل و شش سال   ادامه ...

الکساندر دوما (پدر) انتشارات جامی حسینقلی میرزاسالور (مترجم) کتاب غیرایرانی

امشب شب چله مرگ میرزافضل‌الله شوهر انسیه خانم بود و وقتی جمعیت از سر خاک برگشتند انسیه خانم که شوهرش را بیشتر از جانش دوست میداشت همراهان را رها کرده، خود بحضرت عبدالعظیم رفت تا اشک مفصلی ریخته، بلکه عقده دلی را که بخاطر عزیز از دست رفته‌اش مثل بار قلوه‌سنگی در سینه‌اش نشسته بود خالی نماید. این انسیه خانم و میرزافضل‌الله از آن زن و شوهرهای مهربانی بودند که   ادامه ...

انتشارات موسسه مطبوعاتی خزر جعفر شهری کتاب ایرانی

ویل گراهام، کرافورد را در پشت میزی که در فاصلهء میان اقیانوس و خانه قرار داشت نشاند و لیوانی چای سرد به او داد. جک کرافورد به خانهء قدیمی دوست داشتنی نگاهی انداخت، چوب‌های به کار رفته در آن زیرِ نور درخشان به رنگ نمک سیم‌گون بود. کرافورد گفت: «من می‌بایست مچ تو رو در ماراتن می‌گرفتم، وقتی که کارو ول کردی. تو اینجا نمی‌خوای درباره‌ش حرف بزنی.» «من نمی‌خوام   ادامه ...

انتشارات دایره توماس هریس سهیل صفاری (مترجم) کتاب غیرایرانی

خیلی وقته خفه‌خون گرفته‌م و صدام در نیومده. الان یواش یواش داره می‌شه شیش ماه. باورت می‌شه. تازه اینش مهم نیست. مهم اینه که دیگه دارم خفه می‌شم. اگه هیچی نگم دق می‌کنم. می‌ترکم. منفجر می‌شم. دلم می‌خواد هرچی تو دل‌مه برات بریزم بیرون. خودت که می‌دونی، من آدمی نبودم که چیزی رو تو دلم نگه دارم. هرچیزی رو هرجا می‌گم. حتی بعضی چیزها دربارهء زندگی خصوصی‌مو که هیچ خری   ادامه ...

انتشارات نگاه سیامک گلشیری کتاب ایرانی

نیایش روزانه پایان گرفته بود. آوای متین و ملایم پرنس به مدت نیم ساعت خاطرهء اسرار شکوهمند و دردناک را دریادها برانگیخته بود. همهمهء آواهای دیگر آمیختهء سرودی با گلواژه‌هایی چون عشق، بکارت و مرگ شده بود و به نظر می‌آماد که تالار روکوکو با زمزمهء نیایش رخساری دگر گرفته است. طوطیان نیز که بال‌های به‌سان رنگین‌کمانشان را روی کاغذ دیواری ابریشمی گشوده بودند شرمگین می‌نمودند و حتی تصویر مریم   ادامه ...

انتشارات ققنوس جوزپه تومازی دی لامپه دوزا کتاب غیرایرانی نادیا معاونی (مترجم)

ماریانا سیرکا بعد از مرگ یکی از عموهای ثروتمندش که کشیش بود و تمام ثروتش را برای او به ارث گذاشته بود، چند روزی برای استراحت به خانه ییلاقی خود رفته بود. خانهء روستایی در دهکدهء سِررا نزدیک شهر نوئورو، در میان جنگلی کوچک از درختان چوب پنبه قرار داشت. ماه ژوئن بود. ماریانا به خاطر پرستاری طولانی از عموی خود چنان لاغر و ضعیف شده بود که به نظر   ادامه ...

انتشارات ققنوس بهمن فرزانه (مترجم) کتاب غیرایرانی گراتزیا دلددا

آسانسور به کندی محالی هی می‌رفت بالا. یا دست کم خیال می‌کردم می‌رود. نمی‌شد یقین کرد: چنان کُند بود که هرجور حس جهت‌یابی گم می‌شد. تا جایی که می‌دانم باید می‌رفت پایین، یا شاید هیچ حرکت نمی‌کرد. اما فرض کنیم می‌رفت بالا. فرض خالی. شاید دوازده طبقه رفته باشم بالا، بعد به طبقه پایین. شاید کره‌ی زمین را دور زده باشم. از کجا بدانم؟ تمام هیکل این آسانسور با آسانسور   ادامه ...

انتشارات نیکونشر کتاب غیرایرانی مهدی غبرایی (مترجم) هاروکی موراکامی

سال ۱۹۱۳، وقتی آنتونی پَچ بیست و پنج ساله بود، از زمانی که بازی سرنوشت، یا روح‌القدس بیست و پنج سالگی، دست‌کم به لحاظ نظری، بر سرش خراب شده بود در سال می‌گذشت. این بازی سرنوشت کار را تمام کرد، تلنگر آخر، نوعی نهیبِ فکری-اما در آغاز این داستان، تازه به خود آمده و از مرحله آگاهی جلوتر نرفته‌ست. اولین بار او را در دوره‌ای می‌بینید که مدام از خود   ادامه ...

اسکات فیتزجرالد انتشارات ققنوس سهیل سمی (مترجم) کتاب غیرایرانی

پیتر مورگان می‌نویسد که دختر راه می‌رود. چگونه می‌شود برنگشت؟ باید خودرا گم و گور کرد. بلد نیستم. یاد می‌گیری. در پی راه و چاره‌ای هستم که خودم را گم و گور کنم. خالی از ذهن باید بود، تمام دانسته‌ها را نادانسته انگاشت و به سوی عذاب‌آورترین نقطه افق قدم برداشت، بهجایی مثل پهنه بی‌انتهای باتلاقهایی با هزارها کرتی که از هرسو باتلاقها را، معلوم نیست چرا، در می‌نوردند. دختر   ادامه ...

انتشارات نیلوفر قاسم روبین (مترجم) کتاب غیرایرانی مارگریت دوراس