وقتی ماشین کنار خیابان نگاه داشت، اول نقاب کلاه راننده را دید. نیمرخش پیدانبود، در سایه بود. زن را بعد دید: سر و شانهها فرورفته در نرمای طرف راست صندلی عقب، با عینکی تیره، بی هیچ دورهای. موهاش افشان بود و سیاه. مدل ماشین را نتوانست حدس بزند. بزرگ بودو سیاه. سگ را که طرف چپ زن دید دستش را دراز کرد و جزوهاش را از روی نیمکت برداشت. توی ادامه ...
روز بعد، ساعت سه بامداد، کاردینال با درد شدید ناشی از تورم آپاندیس به بیمارستان انتقال داده شد تا در اولین فرصت تحت عمل جراحی قرار گیرد. اما پیش از اینکه واردتونل بیهوشی شود، یعنی لحظهی گذار از هوشیاری به بیهوشی، همان افکاری که همه مردم دارند از ذهن او گذشت، افکاری از این دست که: شاید در جریان عمل از دنیا برود. در عین حال، به خاطر آورد که ادامه ...
در جلو طاقهای قوسی گرد رواق دیر ماریا برون، که برروی ستونهای مضاعف کوچکی برپا بود، درست در کنار جاده، درخت شاهبلوطی قد برافراشته بود. این درخت، فرزندی غریب و تکافتاده از سرزمینهای جنوب بود، که زایری رومی، به روزگار قدیم، با خود آورده بود. شاهبلوطی اصیل بود، تنهای استوار داشت، و چتر مدوّر شاخ و برگ خود را به مهر، بر فراز جاده میگسترد و بادها را به تنفسی ادامه ...
وقتی که سالهای عمر زیاد میشوند (حتی بی آنکه ناخوش باشی) خیلی وقتها به چرت میافتی، و ساعات همچون گلهای تنبل در چشمانداز تو گذر میکنند. حال و روزگار آقای چیپس چنین بود، خاصه با فرارسیدن ترم پاییزی و کوتاه شدن روزها و زود تاریک شدن هوا، تاجایی که لازم میشد چراهای گاز مدرسه را پیش از زنگ آخر روشن کنند. چیپس، مثل بعضی از دریانوردان پیر، هنوز سیر زمان ادامه ...