پنج سطر

از هر کتاب

Archive for خرداد, ۱۳۸۷

حوادث شگفتی که می خواهم بازگو کنم تابستان گذشته در «فونتامارا» به وقوع پیوست. من این نام را به دهکدهء قدیمی و گمنام کشاورزانی فقیر داده ام که نزدیک «مارسیکا» در شمال ناحیه ای موسوم به «دریاچهء فوچینو»، در دره ای درفاصلهء میان سلسله کوهها و تپه ها واقع شده است. من بعدا دریافتم که این اسم،گاهی، با جزئی تغییراتی، به شهرهای دیگر جنوب ایتالیا اطلاق میشود. موضوع مهمتر اینکه   ادامه ...

انتشارات فرانکلین اینیاتسیو سیلونه کتاب غیرایرانی منوچهر آتشی (مترجم)

شوفر سومی که تا آن وقت همه‌اش چرت زده بود و چیزی نگفته بود کاکا سیاه براق گنده‌ای بود که گل و لجن باتلاق رو پیشانی و لپ‌هایش نشسته بود. سر و رویش از گل و شل سفید شده بود. این سه تن با کهزاد که پای پیاده رفته بود بوشهر از پریشب سحر توی باتلاق گیر کرده بودند و هر چه کرده بودند نتوانسته بودند از توی باتلاق رد   ادامه ...

صادق چوبک کتاب ایرانی

اینبار دیگه خوب دیده بودش! زن از انتهای سالن گذشت، با حیرت به او خیره شد، و در سایهء آشپزخانه ناپدید شد. اُدیل وِرسینی لحظه ای تردید کرد: بهتر بود تعقیبش کند یا دمش را روی کولش بگذارد و هرچه سریع تر آپارتمان را ترک کند؟ این غریبه ای که وارد خانه اش شده بود کیست؟ این اقلا سومین بار بود…آخرین بار به قدری گذرا بود که ادیل فکر کرد   ادامه ...

اریک امانوئل اشمیت شهلا حائری (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر قطره

دستم را بسته اند. با دست بند از پشت بسته اند و پشت وانتی انداخته اند. کف وانت لخت لخت است. نشسته ام روی آهن سرد و تکیه داده ام به دیواره ی فلزی. چشمم را نبسته اند. اول بستند و بعد باز کردند. مرد چاق گفت که باز کنند و مرد لاغر باز کرد. بعد از اینکه چشمم را باز کردند، فهمیدم کدام یکی چاق بود، کدام لاغرم. سه   ادامه ...

حافظ خیاوی کتاب ایرانی نشر چشمه

اگر واقعا میخواهید در این مورد چیزی بشنوید لابد اولین چیزی که می خواهید بدانید این است که من کجا به دنیا آمدم و بچگی نکبت بارم چطور گذشت و پدرم و مادرم پیش از من چه کار می کردند و از این مهملاتی که آدم را به یاد “داوید کاپرفیلد” می اندازد. اما راستش را بخواهید من میل ندارم وارد این موضوع ها بشوم،چون که اولا حوصله‌اش را ندارم   ادامه ...

احمد کریمی (مترجم) انتشارات ققنوس جی. دی. سلینجر کتاب غیرایرانی

زنم گفت “ممکنه بمیرن.” پسرم گفت: “ازنظر علمی این حرف چرته.” برای هزارمین بار به پسرم توضیح دادم که این طرز حرف‌زدن نیست.”بگو این حرف درستی نیست.” پسرم با حالت حق به جانبی گفت: “همون.”…”نه این همون نیست بابا جان، چرته بی ادبانست، آدم اینطوری با مادرش حرف نمیزنه”…”منظورم همونه.” و مکث کرد،بعد با حالت حق به جانب اما معصومانه گفت: “خوب اونطوری هم هست،چرت هم هست.”…فایده ای نداشت، اگر   ادامه ...

انتشارات آهنگ دیگر عدنان غریفی کتاب ایرانی