سیفلیس این جورییه دیگه. همیشه در حرکته. اگه به حال خودش بذارینش فریاد آدمو به آسمون می رسونه و هزار جور درد بی درمون دیگه به جون آدم میندازه. برای همینه که آدم همیشه باید تو جاده مواظب باشه بلایی از طرف زن ها سرش نیاد. این قانون اوله. از پائولو آفونسو بگیر تا جاهای خیلی خیلی دور دیگه، به خصوص شبا که آدم تو این جاده های کثافت مالرو ادامه ...
هفت ساله بودم که با پدر، مادر، و برادر چهارده ساله ام فرشید از آبادان به شهر ویتی یر کالیفرنیا آمدیم. برادر بزرگترم فرید را یک سال پیش از آن به فیلادلفیا فرستاده بودند و آنجا به دبیرستان می رفت. او هم مثل خیلی از جوان های ایرانی آرزو داشت خارج از کشور درس بخواند، و با وجود اشک های مادر مارا ترک کرده و پیش عمویم و همسر آمریکایی ادامه ...
هریت و دیوید همدیگر را در یک مهمانی اداری دیدند که هیچ یک قصد رفتن به آن را نداشتند و هردو در آنی فهمیدند که سال ها در انتظار همین بوده اند. دیگران به آنها می گفتند محافظه کار، دِمُده، اگر نگوییم امل، خجالتی، نچسب، و صفت هاینامهربانانه ای که به آنها نسبت می دادند، نهایت نداشت. آن دو سرسختانه از طرز فکر خودشان دفاع می کردند و می گفتند ادامه ...
عزی بن زوی Izzy ben Zwi هم آنجا بود. او اولین کسی بود که با اسکی از کوردییر دوم پایین آمده بود و این کوردییر دوم همانجایی بود که چند قرن پیش، سرخپوستهای پولاس Pulas، معلوم نیست از دست کشورگشایان اسپانیایی به آنجا پناه برده بودند، که می خواستند میخ مسیحیت را در سرزمین کفر بکوبند و نسلشان را بر می انداختند یا از شر خود مسیحیت که یگانه دیانت ادامه ...
در سالی که سنم به نود رسید، خواستم شب عاشقانه ای دیوانه وار با دختر تازه سالی باکره به خودم پیشکش کنم. یاد روسا کابارکاس افتادم، مالک خانه ای مخفی که معمولا وقتی جنس جدیدی در بساطش بود، مشتریان خوبش را خبر می کرد. هرگز نه این و نه هیچ کدام از وسوسه های وقیحانه ی فراوانش را از راه به در نبرد، اما او باور نمی کرد به اصولی ادامه ...