پنج سطر

از هر کتاب

Archive for دی, ۱۳۹۷

بعداز ظهر یکی از روزهای زمستان سال ۱۳۱۳ بود. آفتاب گرم و دلچسبی که تمام پیش از ظهر بر شهر زیبای کرمانشاه نور افشانده بود با سماجتی هرچه افزونتر میکوشید تا آخرین اثر برف شب پیش را از میان بردارد. آسمان صاف و درخشان بود. کبوترهایی که در چوب‌بست شیروانی‌های خیابان لانه کرده بودند در میان مه بی‌رنگی که از زیرپا و دو و بر آنها برمیخاست با لذّت و   ادامه ...

انتشارات امیرکبیر علی‌محمد افغانی کتاب ایرانی

به‌زودی می‌میرم و همه‌چیز تمام می‌شود. شاید ماه آینده. یعنی آوریل یا مِه. چون هنوز اول سال است، این را نشانه‌ها به من می‌گویند. شاید اشتباه می‌کنم، شاید تا روزِ سن‌جانِ تعمیددهنده و حتی چهاردهم ژوئیه، روز جشن آزادی هم زنده بمانم. عیدِ عروج که نه، اما بعید نیست با آخرین نفس‌هایم تا عید تجلی هم دوام بیاورم. اما فکر نکنم، فکر  نکنم حرفم در مورد برگزاری جشن‌های امسال در   ادامه ...

ساموئل بکت سهیل سمی (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر ثالث

وقتی کلانتر همراه لوکاس بیپام دم زندان رسید درست ظهر روز یکشنبه بود، گرچه همه مردم شهر (شاید هم به دلیل اهمیت موضوع، همه‌ی مردم شهرستان) از شب قبل باخبر شده بودند که لوکاس مرد سفیدپوستی را کشته است. او آنجا بود، انتظار می‌کشید. اولین کسی بود ه خودش را آنجا رسانده بود. آن طرف خیابان مقابل زندان، زیر سایبان دکان بسته‌ی آهنگری، طوری ایستاده بود که خیال می‌کردی وقت‌گذرانی   ادامه ...

انتشارات روزنه‌کار شهریار بهترین (مترجم) کتاب غیرایرانی ویلیام فاکنر

عطر گیرای گل سرخ در اتاق کار پیچیده بود. نسیم ملایم تابستان سر و شاخ درختان باغ را تکان می‌داد و از پنجره‌های باز رایحهء فرحبخش یاس بنفش و سایر گلهای زیبا به درون اتاق می‌رسید. لرد هانری وتون در گوشه اتاق در روی نیمکت راحت روی نازبالش‌هائی که از چرم ایرانی پوشیده شده بود، دراز کشیده و برحسب عادت پشت سر هم سیگار می‌کشید و از خلال پنجره چشمش   ادامه ...

اسکار وایلد انتشارات کمانگیر رضا مشایخی (مترجم) کتاب غیرایرانی

پدرم، آندره پترویچ گرنیوف، که به هنگام جوانی‌اش تحت فرماندهی کنت مونیش خدمت کرده بود، به سال هزار و هفتصد و اندی با درجه سرگردی از ارتش کناره گرفت. و پس از آن، برای همیشه در ملک شخصی‌اش در استان سیمبرسک روزگار می‌گذراند، و همانجا بود که با آودوتیا-واسیلیونا، دختر خرده مالکی شهرستانی، ازدواج کرد. پدر و مادرم صاحب نه فرزند شدند، ولی برادران و خواهرانم، همگی در سنین کودکی   ادامه ...

الکساندر پوشکین انتشارات میلاد بهاران شیوا رویگریان (مترجم) کتاب غیرایرانی

چندین یارد از زمین شنی و خاکی که در زیر آن نقب میزدند یکدفعه شکاف برداشت و خاکها در دهنه نقب فرو ریخت. تای‌تای والدن از فروریختن قسمتی از نقب چنان عصبانی شد که در همانجا در حالیکه تا زانو در خاک قرمزرنگ فرورفته بود و کلنگ بدست داشت ایستاد و بزمین و زمان لعن و نفرین فرستاد. پسرها میخواستند دست از کار بکشند، زیرا پاسی از ظهر گذشته بود   ادامه ...

ارسکین کالدول انتشارات مروارید علی اصغر بهرام‌بیگی (مترجم) کتاب غیرایرانی

از: دانش‌آموز فرانک ناصری، دّوم شقایق. به: عقابِ تیزپرواز جنگ سلام! خام انشایمان موضوع داده بودند، نامه‌ای به یک رزمنده. گفته بودند هرکسی نامه‌خوبی بنویسد، نامه‌اش را می‌فرستند به جبهه. من گفتم به شما نامه بنویسم. به شُما خَلَبانِ شُجاعِ جنگ که رزمنده هم هستید! نمی‌دانم نامه‌ی خوبی بنویسم یا نه؟ ولی اگر خوب هم نشود و خانم احمدی خوش‌شان نیایند، خودم می‌فرستم‌شان. فقط نشانی شما را نمی‌دانم. مهم نیست،   ادامه ...

انتشارات کتاب نیستان رضا امیرخانی کتاب ایرانی

دوساعت پیش از بالاآمدن آفتاب حرکت کردند، و در اول کار احتیاج نداشتند یخ را در ترعه بشکنند زیرا که پیشتر از آنها قایق رفته بود. در هر قایق، در تاریکی، به طوریکه او را نمی‌شد دید، اما صدایش شنیده می‌شد تیربان در عقب ایستاده بود و پاروی بلندش را در دست داشت. تیرانداز روی چهارپایه تیراندازی که بر سر یک جعبه، که محتوی ناهار او و فشنگ بود نشسته   ادامه ...

ارنست همینگوی پرویز داریوش (مترجم) سازمان کتابهای جیبی کتاب غیرایرانی

دریا آرام بود. موج‌های کوتاه و شفاف، لابلای شنهای درخشان گمی می‌شدند و حباب‌هایی سبک به جا می‌گذاشتند. در دوردست، موج‌های کف‌الود سفید، در هم می‌آمیخت و به سوی خلیج کوچک پورتت می‌آمد. پسری سیزده‌ساله روی تخته‌سنگی دراز کشیده بود و با چشمان نیمه‌باز، بازیگری‌های آب را تماشا می‌کرد. در برابرش جویباری شفاف از دل سنگ بیرون می‌تراوید و برکه کوچکی را بوجود می‌آورد که در آن خزه‌ها به آرامی   ادامه ...

انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دل‌آرا قهرمان (مترجم) ژرژ فون ویلیه کتاب غیرایرانی

در موقع خالی کردن محمولات کشتی بزرگ اقیانوس‌پیمائی که در ماه مارس سال ۱۹۱۲ در بندر ناپل لنگر انداخته بود واقعه‌ای بس تعجب‌آور اتفاق افتاد. روزنامه‌های آنزمان اخبار خیالی جالب توجهی راجع بواقعه‌ی مزبور انتشار دادند. من و دیگر مسافرین کشتی نمیتوانستیم شاهدی برای علت وقوع آن پیش‌آمد نادر و عجیب باشیم، زیرا حادثه ذکر شده در شب و مه و تاریکی و در حالیکه کشتی ذغال بارگیری می‌کرد واقع   ادامه ...

اشتفان تسوایگ رحمت الهی (مترجم) سازمان کتابهای جیبی کتاب غیرایرانی