پنج سطر

از هر کتاب

Archive for فروردین, ۱۳۹۸

جان سالم به در برده و زنده مانده‌ای. هم خودت و هم خانه‌ات، اتاق‌هایت، تختواب‌هایت، عکس‌های را که قاب کرده و دور و بر خود، این‌جا و آن‌جا چیده ای ، درست مثل تصاویر قبرستانی خصوصی، لباس هایت ته مانده ای است از جهان دیگر، کفش هایی را که برای خود انتخاب می کنی همیشه از مد افتاده است. شبیه کفش‌های قبلی که آن‌ها نیز شبیه کفش‌های قبلی و قبلی   ادامه ...

انتشارات ققنوس ایزابلا بوسی فدریگوتی بهمن فرزانه (مترجم) کتاب غیرایرانی

یک‌شنبه‌ی نخل، اولین یک‌شنبه قبل از عید پاک، یک سال پس از جنگ بزرگ علیه خاندان سانتادیو، دومنیکو، خان کلریکوزیو، =شن غسل تعمید دو کودک خانواده از خون خود را برگزار کرد و مهم‌ترین تصمیم زندگی‌اش را گرفت. او تمامی سران خاندان‌های آمریکا، به‌علاوه آلفرد گرانولت، مالک هتل و کازینوی زانادو در لاس وگاس، و دیوید ردفلو، که امپراتوری وسیع توزیع موادمخدر ایالات متحده را در دست داشت، دعوت کرد.   ادامه ...

حبیب‌الله شهبازی (مترجم) کتاب غیرایرانی ماریو پوزو نشر افق

هفت دقیقه بعد از نیمه‌شب بود. سگ روی سبزه‌ها در وسط چمن‌های جلو خانه‌ی خانم شیرز دراز کشیده بود. چشم‌هایش بسته بود. به نظر می‌رسید می‌خواهد به یک طرف بدود، آن‌طور که سگ‌ها وقتی در خواب گربه‌ای را دنبال می‌کنند می‌د‌وند. اما سگ نه می‌دوید نه خواب بود. سگ مرده بود. یک چنگک باغبانی از بدن سگ بیرون زده بود. نوک چنگک احتمالا کاملا از بدن سگ رد شده و   ادامه ...

انتشارات کاروان کتاب غیرایرانی گیتا گرکانی (مترجم) مارک هادون

سلطان فیلها فیلی بود سفیدتر از یک کبوتر سفید، درشت هیکل و باشکوه. بر تخت خود تکیه زده و انتظار قاصدش را میکشید. از حرکاتش معلوم بود که ناآرام است. در این موقع شانه بلند قاصدی که منتظرش بود از راه رسید. این پرنده رئیس هدهدها بود. بالهای سیاه و سفید عریضش خسته شده بود. شانهء بلندش مثل فنر روی سر و گردنش برنگ نارنجی باز شده بود. پرهایش در   ادامه ...

انتشارات راد جلال خسروشاهی (مترجم) کتاب غیرایرانی یاشار کمال

چشم‌هام بسته‌اند. از جلو صورتم که می‌گذرد، من تنها صداش را می‌شنوم. صدا مثل وزوز مگسی است. دور می‌شود. یعنی لابد دور شده، چون صدا محو و محوتر شده است. بعد کمی سکوت است. بعد صدای برخورد چیزی با شیه‌ی پنجره. بس که محکم خورده است به شیشه. بس که شیشه‌هاتمیزند. لابد باز تاجی خوشگله آن‌ها را دستمال کشیده است. چشم‌ها را باز می‌کنم و نگاه می‌کنم. افتاده است کف   ادامه ...

کتاب ایرانی مصطفی مستور نشر مرکز

در غروب یکی از روزهای ماه ژانویهء اوایل دهه هفتاد مادام کریستین نیلسون در «اپرای فاوست» آکادمی موسیقی نیویورک آواز می‌خواند. اگرچه از مدتها پیش برای ساختن یک اپرای جدید، خارج از محدودهء شهر (آنسوی خیابان چهلم) که می‌بایست از نظر هزینه و عظمت با اپرای پایتختهای بزرگ اروپا رقابت کند، صحبت می‌شد، ولی همچنان هر زمستان، در لژهای کهنهء قرمز طلائی این آکادمی دوستانه و قدیمی، بازار مد برقرار   ادامه ...

ادیت وارتون پرتو اشراق (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر و پخش جار

آنها میرفتند، همچنان میرفتند، و هنگامی که سرود ماتم قطع میشد، مانند این بود که در طول مسیرشان صدای پاها، اسبان و وزش باد شنیده می‌شود. رهگذران کنار میرفتند تا راه را بر گروه مشایعین باز کنند، تاج گلها را میشمردند و علامت صلیب میکشیدند، کنجکاوان به این گروه می‌پیوستند و میپرسیدند: «که را بخاک میسپارند؟» جواب میشنیدند: «ژیواگو» -درست، ثواب دارد، برای این مرد دعائی بکنیم. -مرد نیست، زنست   ادامه ...

انتشارات پیروز بوریس پاسترناک علی‌اصغر خبره‌زاده (مترجم) کتاب غیرایرانی

این غم‌انگیزترین داستانی است که به عمرم شنیده‌ام. نه فصل از فصول نوهایم بود که ما خانوادهء اش برنهام را می‌شناختیم و با آن بسیار نزدیک بودیم… چندان که دستکش با دست نزدیک و آشنا است به آنها نزدیک بودیم، و در عین حال راحت، زنم و من سروان اش‌برنهام و خانم اش‌برنهام را تا آنجا که برای یک انسان مقدور و میسر است می‌شناختیم، و در عین حال و   ادامه ...

ابراهیم یونسی (مترجم) انتشارات معین فورد مادوکس فورد کتاب غیرایرانی

باز فریاد بلورخانم تو حیات دنگال می‌پیچد. امان آقا، کمربند پهن و چرمی را کشیده است به جانش. هنوز آفتاب سر نزده است. با شتاب از تو رختخواب می‌پرم و از اتاق می‌زنم بیرون. مادرم تازه کتری را گذاشته است رو چراغ. تاریک روشن است. هوا سرد است. ناله‌ی بلورخانم حیاط را پرکرده است. نفرین و ناله می‌کند. مرده‌ها و زنده‌های امان آقا را زیر و رو می‌کند. بعد، یکهو   ادامه ...

احمد محمود انتشارات امیرکبیر کتاب ایرانی

وقتی که کارل راسمان – پسر بیچارهء شانزده‌ساله‌ای که دختر خدمتکاری گولش زده، از او آبستن شده بود و بهمین خاطر پدر و مادرش او را روانهء آمریکا کرده بودند – بر عرشه کشتی که آهسته وارد بندر نیویورک می‌شد ایستاده بود، درخشش ناگهانی خورشید، انگار مجسمهء آزادی را روشن کرد، طوری که کارل، گرچه مدتی پیش متوجه مجسمه شده بود، ولی آن را در پرتو تازه‌ای دید. بازوی شمشیر   ادامه ...

انتشارات هاشمی بهرام مقدادی (مترجم) فرانتس کافکا کتاب غیرایرانی