پنج سطر

از هر کتاب

Archive for فروردین, ۱۴۰۰

پستخانه قصبه که توی یک ساختمان خرابه و قدیمی است کنار جاده اصلی قرار داد. از جلوی این ساختمان یک راه باریک و خاکی به میدان قصبه منتهی می‌شود. این راه در تابستان خاک‌آلود در بهار پر از گل و لای و در زمستان تل بزرگی از برف تشکیل می‌دهد. محوطه جلوی پستخانه گردشگاه و محل تفریح جوان‌های قصبه است. عصرها دوتا…دوتا.. سه‌تا.. سه‌تا با هم در آنجا قدم می‌زنند   ادامه ...

رضا همراه (مترجم) عزیز نسین کتاب غیرایرانی کتابفروشی فروغی

تو داری شروع به خواندن داستانِ جدیدِ ایتالو کالوینو، اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری، می‌کنی. آرام بگیر. حواست را جمع کن. تمام افکار دیگر را از سر دور کن. بگذار دنیایی که تو را احاطه کرده در پس ابر نهان شود. از آن سو، مثل همیشه تلویزیون روشن است، پس بهتر است در را ببندی. فورا به همه بگو: «نه، نمی‌خواهم تلویزیون تماشا کنم!» اگر صدایت را نمی‌شنوند بلندتر   ادامه ...

ایتالو کالوینو کتاب غیرایرانی لیلی گلستان (مترجم) نشر آگه

سال هزار و سیصد و دوازدهِ شمسی. یک خیابان که با سه خیز می‌شد از یک طرف به طرفِ دیگرش جست: خانی‌آباد، اما نه مثل بقیه‌ی خیابان‌ها. چون «هفت کور» به آن جا آمده بودند. هفت نابینایی که مرد «هف کور» صداشان می‌کردند. – خانی‌آبادیا! ذلیل‌نشین. هف‌کور به یه پول! هنوز هم کسی درست نمی‌داند چرا به آن، خانی‌آباد می‌گفتند؟ از کی آباد شد؟ خودِ خیابان خانی‌آباد از بالای ساخلوی   ادامه ...

انتشارات سوره مهر رضا امیرخانی کتاب ایرانی

دگرگونی‌ها هرچند زیاد باشند، ماهیت چیزی را عوض نمی‌کنند. بیاجو بواوناکورسی روز پرمشلغه‌ای را پشت سر گذاشته بود. خسته شده بود، اما چون به نظم و ترتیب پایبند بود، پیش از آن که به بستر برود، یادداشت‌علی روزانه‌اش را نوشت. یادداشتی کوتاه بود: «شهر (فلورانس) مردی را به ایمولا به سوی دوک گسیل داشت.» از آوردن نام آن مرد خودداری کرد، شاید چون آن را بی‌اهمیت یافته بود: آن مرد   ادامه ...

سامرست موام عبدالحسین شریفیان (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر چشمه

همنشین دلربایی داشتم. روبهرویم کنار شومینهی بزرگ رونسانسی، ونوس نشسته بود؛ او یک زن معمولی هرجایی نبود که مثل دوشیزه کلئوپاترا با این نام مستعار علیه جنس رقیب جنگ به پا کند، بلکه الههی واقعی و حقیقی عشق بود. روی صندلی راحتی نشسته و آتشی پرسروصدا روشن کرده بود که انعکاسش با شعله‌های سرخ روی صورت رنگ پریده و چشم‌های سپیدش زبانه می‌کشید، و گاهی هم روی پاهایش وقتی می‌خواست   ادامه ...

زهره اکسیری (مترجم) کتاب غیرایرانی لئوپولد فن زاخر-مازوخ

در یکی از روزهای بهار، از نگهبانی خندق پر از آب دور قصر و قلعهء «تانستال» در ساعتی غیرمعمول صدای زنگ کلیسا بگوش رسید. تمام مردم در مزرعه‌ها و جنگلها دست از کار و بار خود کشیدند و بطرف محل نگهبانی روی آوردند. دهکدهء تانستال بهمان وضعی که در سال ۱۴۵۶ میلادی بود اکنون هم باقی است. دارای بیست خانهء کوچک و بزرگ است که تمام آنها در درهء سبز   ادامه ...

بنگاه ترجمه و نشر کتاب رابرت لویی استیونسن فریده قرجه‌داغی (مترجم) کتاب غیرایرانی

لاو بنسی در حالیکه گونی محتوی شلغم خود را برروی شانه می‌انداخت، نگاهی به اطراف کرد، برگشت و از مسیر ریگزار بستر رودخانه بسوی خانه روان گردید. او کاملا خسته بنظر می‌رسید زیرا با تلاش زیادی توانسته بود این مقدار نصف گونی شلغم گل‌آلوده را از میان دل زمین مزرعه قبلا حاصل‌برداری شده تک‌چین کند و قوتی برای خود و خانواده‌اش فراهم آورد. گرچه از اینجا تا ناحیه فولر و   ادامه ...

ارسکین کالدول انتشارات عارف غلامحسین قراگوزلو (مترجم) کتاب غیرایرانی

صبح یک روز داغ اوت، مرداب در کنار کاج‌ها و بلوط‌ها در مه فرو رفته بود. نخل‌های کلمی به طور غیرمعمولی به این طرف و آن طرف سوق داده می‌شدند و مرغ‌های ماهی‌خوار پر و بال گشوده بودند. و کیا برای ششمین بار، صدای محکم بسته شدن درب را شنید. در حالی که او روی چهارپایه ایستاده بود، از ریختن خاک به داخل گلدان دست کشید. الان هیچ صدایی جز   ادامه ...

دیلیا اونز کتاب غیرایرانی محمدامین جندقی بیدگلی (مترجم) نشر روزگار

معلم مدرسه دهکده را ترک می‌کرد و اهل ده همگی از رفتن او غمگین بودند. آسیاب «کرس کامب»، اسب و گاری کوچک خود را که سایبانی از کرباس سپیدرنگ داشت به او قرض داده بود تا اسباب و اثاثیه خود را به مقصدی که شهری در فاصلهء بیست مایلی بود، ببرد. این ارابهء کوچک برای وسایل معملم مناسب بود. در گذشته اولیای مدرسه تا حدودی خانه معلمها را مجهز می‌کردند   ادامه ...

انتشارات شقایق تامس هاردی فریدون زاهدی (مترجم) کتاب غیرایرانی

مرد به سگ نگاه می‌کرد و سگ نفس‌زنان و بیحرکت، به انتظار فرمانی که شاید هرگز داده نمی‌شد به صاحبش خیره مانده بود. نگهبان گفتگوی بی سر و تهی را با نگهبانان دیگر شروع کرده و حیوان را که لابد مثل مجسمه آنقدر بیحرکت می‌ماند تا آفتاب تند استوایی مغزش را خشک کند، فراموش کرده بود. سگ حیوانی زیبا و اصیل از ترکیب سگ گلهء آلمانی و گرگ بود. رنگ   ادامه ...

آلبرتو واسکز فیگه‌روا انتشارات الفبا کتاب غیرایرانی محمد قاضی (مترجم)