پنج سطر

از هر کتاب

Archive for تیر, ۱۳۹۸

اول این را روشن کنم که می‌خواهم برایتان قصه بگویم. یک قصّه تاریخی. می‌توانید فرض کنید که اصلا هیچ یک از شخصیت‌ها واقعی نیستند. راستی هم آنها افسانه‌اند، به‌خصوص خود «امینه». من در بعدازظهر یک روز پاییزی به فکر او افتادم. یعنی خودم نیفتادم، آن کسی من را به این فکر انداخت که حالا برای خودش کسی شده و بعید نیست به خاطر انتشار این کتاب علیه من شکایت کند.   ادامه ...

کتاب ایرانی مسعود بهنود نشر علم

دار سایهء درازی داشت، وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمی‌آمد، سایه‌اش از جلوی همه مغازه‌ها و خانه‌های خیابان خسروی می‌گذشت، سایه مردی که در برابر نور گردسوز پاهاش را از هم باز کرده و بالاسر آدم ایستاده است. شب‌ها شکل جانوری می‌شد که صورتش را روی ستون یادبود گذاشته و دست‌هایش را از دوطرف حمایل کرده است، شکل یک جانور خیس که آویخته اندش تا خشک شود قطره قطره   ادامه ...

انتشارات ققنوس عباس معروفی کتاب ایرانی

«می‌دانی عشق واقعی یعنی چه؟» زمانی فکر می‌کردم جواب این سوال را می‌دانم. اینکه ساوانا حتی از خودم هم مهمتر بود و اینکه می‌خواستم تمام عمرم را کنارش بگذرانم، جوابی قطعی به این سوال بود. روزی ساوانا به من گفت: کلید شادی و خوشبختی، آرزوهای دست‌نیافتنی ما هستند و آرزوهای او نیز چیزهای ساده‌ای چون ازدواج و تشکیل خانواده بودند. و آرزوی من داشتن شغلی ثابت، خانه‌ای زیبا با نرده‌های   ادامه ...

پدیده آزادی (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر پوینده نیکلاس اسپارکس

شازده احتجاب توی همان صندلی راحتی‌اش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه می‌کرد. یک‌بار کلفتش و یک بار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پاکوبیدن شازده را شنید و دوید پائین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید. سر شب که شازده پیچیده بود توی کوچه،   ادامه ...

انتشارات نیلوفر کتاب ایرانی هوشنگ گلشیری

به محض اینکه زنگ انفجارگونه ساعت شماطه‌ای روی گنجه کشودار چون بمب کوچک هولناکی به صدا آمد، دوروتی از اعماق رویایی پیچیده و رنج‌آور بیرون جست، با یک حرکت از شکم به پشت دراز کشید و در تاریکی به خلایی بی‌انتها خیره ماند. ساعت شماطه‌ای به آوای ناهنجار خود همچنان ادامه می‌داد. این آوا که به فریاد زنانه‌ای می‌مانست به مدت پنج دقیقه یا همین حدود ادامه می‌یافت مگر آنکه   ادامه ...

انتشارات سروش اندیشه جورج اورول کتاب غیرایرانی مهدی افشار (مترجم)

روز هفتم ژانویه ۱۹۴۴ اولین‌بار به مدرسه رفتم، در حالی که نسبت به بقیهء همکلاسی‌هایم سه ماه تاخیر داشتم. از نظر قانونی شش ساله بودم هرچند که تازه پنج سالم تمام شده بود. اما چون در همان سال ۴۴ شش ساله می‌شدم آموزگار مجبور بود مرا در کلاسش بپذیرد. در روزهای اول هم‌کلاسی‌ها مسخره‌ام می‌کردند و به نفهمی‌ام می‌خندیدند. همه‌شان، چه پسر و چه دختر، از من بزرگ‌تر بودند. خیلی‌شان   ادامه ...

کتاب غیرایرانی گاوینو لدا مهدی سحابی (مترجم) نشر مرکز

در یکی از روزهای ماه اوت مردی ناپدید شد. فقط برای تعطیلات به کنار دریا رفته بود، تا فاصله‌ای که بیشتر از نصف روز با قطار طول نمی‌کشید، و دیگر خبری از او نشد. تحقیقات پلیس و چاپ آگهی در روزنامه‌ها هم هیچ‌کدام به جایینرسید. البته گم‌شدن آدم‌ها چندان غیرعادی نیست. طبق آمار هرسال صدها مورد ناپدید شدن گزارش می‌شود. وانگهی، تعداد بازیافتگان بر خلاف انتظار کم است. قتل‌هاو تصادف‌ها   ادامه ...

انتشارات نیلوفر کتاب غیرایرانی کوبو آبه مهدی غبرایی (مترجم)

نام من سالمون بود، که مثل ماهی سالمون نوشته می‌شود، و نام کوچکم سوزی بود. من چهارده ساله بودم که در ۶ دسامبر ۱۹۷۳ به قتل رسیدم. در عکس‌های مربوط به دختران گمشده که در دهه هفتاددر روزنامه‌ها چاپ می‌شد، این دختران اکثرا شبیه من به نظر می‌رسیدند، دخترانی سفیدپوست با موهای قهوه‌ای. این قبل از آن بود که عکس بچه‌ها از همه نژادها و جنسیت‌ها روی کارتن‌های حاوی شیر   ادامه ...

آلیس سبالد کتاب غیرایرانی میترا معتضد (مترجم) نشر البرز

دوشنبه هیجدهم اوت سال هزار و پانصد و هفتاد و دو، جشن باشکوهی درعمارت “لوور” پاریس برپا بود. در و پنجره‌های عمارت که معمولا بسته و خاموش بودند، و هیچ نوری از آنها به بیرون نمی‌تابید، در این شب گشوده و چراغها و لوسترهای مجلل که همگی از درون و بیرون روشن بودند، چهره‌ای نورانی به ساختمان بخشیده بودند. کوچه‌ها و خیابانهای اطارف لوور که شبها پس از ساعت نه   ادامه ...

الکساندر دوما (پدر) انتشارات اکباتان شهرام پورانفر (مترجم) کتاب غیرایرانی

از همان صبح روز اول فهمیدم اسیرم کرده است. درون کاخی، در میان جنگلی پنهان به من گفت در بیرون بیماری کشنده‌ای شایع شده است. وقتی دروغ می‌گفت همه پرندگان به پرواز در می‌آمدند. از بچگی همین‌طور بود، هروقت دروغ می‌گفت اتفاق غریبی می‌افتاد: باران می‌بارید، درختان سقوط می&کردند یا پرندگان جملگی بالای سرمان به پرواز در می‌آمدند. من در کاخ بزرگی اسیر او بودم. کتاب‌های بسیاری برایم آورد و   ادامه ...

بختیار علی کتاب غیرایرانی مریوان حلبچه‌ای (مترجم) نشر ثالث