گفت: «اره را بیار بالا !» و من در حالیکه پاهای خشک و لاغر و خاک آلوده و خون آلودهء آن یکی را می دیدم و تماشا می کردم و می ترسیدم و آب دهنم خشک شده بود و نفسم در نمی آمد اره بزرگ و سفید و براق و وحشی را که دندانه هایتیز و درشت وخشن و بیرحم داشت در یک دستم گرفتم و با دست دیگر محکم ادامه ...
خودتان می دانید که صبح زود در هاوانا، وقتی لاتها پشت به دیوار ساختمان خوابیده اند، حتی بیش از آنکه واگونهای یخ برای بارها یخ بیاورد، چه وضعی هست. خوب، دیگر، ما از آن طرف میدان از اسکله به کافهء مروارید سان فرانسیسکو آمدیم که قهوه بخوریم و فقط یک گدا در میدان بیدار بود که داشت آب می خورد، اما وقتی که داخل کافه شدیم و نشستیم، آن سه ادامه ...
همه اهل شیراز می دانستند که داش آکل و کاکارستم سایه ی یکدیگر را با تیر می زدند. یک روز داش آکل روی سکوی قهوه خانه ی دو میل چُندَک زده بود، همان جا که پاتوق قدیمی اش بود. قفس کَرکَی که رویش شِلَیِ سرخ کشیده بود، پهلویش گذاشته بود و با سر انگشت یخ را دور کاسه ی آبی می گردانید. ناگاه کاکارستم از در درآمد، نگاه تحقیرآمیزی به ادامه ...
دن بنه دتو، کشیش پیر، روی دیوار باغچه، در سایء درخت سروی نشسته است. سیاهی ردایش دنبالهء سایهء درخت است که به دیوار افتاده و آن را در خود محو کرده است. پشت سر او خواهرش پشت دستگاه نساجی خود که بین پرچینی از نهالهای شمشاد و بوته های انبوه «اکلیل کوهی» کار گذاشته اند به نساجی مشغول است. ماکوی دستگاه که از چپ به راست و از راست به ادامه ...
در مدرسه، هرگاه صحبت به جنگ ژاپن و روسیه کشیده می شد، کی یو آکی ماتسوگائه از صمیمی ترین دوست اش شیگه کونی هوندا می پرسید که چه قدر از وقایع آن زمان را به یاد می آورد. چنین می نمود که پرده ای از ابهام بر حافظه ی شیگه کونی کشیده شده باشد، چرا که او فقط می توانست – و البته آن هم به سختی – به خاطر ادامه ...
با وجود سر و وضع قدیمی و لباس های کهنه و کثیفش، احترام بر می انگیخت. افراد مهم و سرشناس کوثکو با فروتنی به او سلام می کردند. همیشه عصای سرطلایی در دست داشت. کلاه لبه پهنش اندک سایه ای بر پیشانی اش می انداخت. بیرون رفتن با او سخت بود، چون در برابر همهء کلیساها و نمازخانه ها زانو میزد و به هر کشیشی که می رسید ریاکارانه کلاه ادامه ...
پس از دو هفته برگشته ام. آشنایان ما الان سه روز است که در رولتنبورگ سکونت گزیده اند. خیال می کردم مرا مانند مسیح انتظار می کشند، ولی اشتباه می کردم. ژنرال که رفتاری بس آسوده و فارغ داشت با من با فخر صحبت می کرد و مرا نزد خواهرش فرستاد. پیدا بود که عاقبت موفق شده اند، پول قرض کنند و نیز به نظرم آمد که ژنرال از نگاه ادامه ...
انقلاب فرانسه بشدت خود رسیده بود و در اواخر سال ۱۷۹۳ با دخالت دول اروپا انقلاب فرانسه رنگ جهانی به خود گرف و در آخرین روزهای ماه مه ۱۷۹۳ یکی از هنگهای پاریس که از راه جنگل سانتراز بروتانی آمده بود و در ناحیه آستیلی در جنگل در هم سودره به جستجو افتاده بود تا ردپای دشمن را پیدا کند، آنها بیش از سیصد نفر نبودند زیرا نفرات هنگ بر ادامه ...
سال ۱۷۷۵ میلادی بهترین روزگار و بدترین روزگار بود، دوران دانش، ایمان، روشنایی بود، و درعین حال زمان نادانی، سیاهی و نومیدی. پادشاهی با چانه بزرگ و ملکه زشتی بر تخت سلطنت انگلستان قرار داشتند و پادشاهی با اندامی درشت و ملکه ای زیبا بر فرانسه حکومت می راندند. در هر دو کشور بزرگان قوم بر این عقیده بودند که موقعیتشان تا ابد ثابت و پابرجا خواهد بود. فرانسه بطور ادامه ...
عو عو عو… عو…و… و… عوعو. آخ نگاهم کنید، دارم می میرم. پای این درگاهی کولاک برایم مرثیه می خواند و من همراهش زوزه می کشم. کارم تمام است. آن بی پدری که کلاه سفید چرکی به سر داشت، آب جوش ریخته و پهلوی چپم را سوزانده. آشپز ناهارخوری ادارهء شورای اقتصاد ملی را می گویم. خوک کثیف! مثلا به اش می گویند پرولتر! خدایا، چقدر درد می کند! آب ادامه ...