رود جیحان از جنوب دشت آناوارزا میگذرد، از کوه همیته تا به صخرهلاخهای آناوارزا، در مسیری مستقیم، بی پیچ و خمی چندان، سرازیر میشود. در پارهای نقاط آب زمین را عمیقا کنده گهگاه، خاک سست با سر و صدای بسیار بر سطح آب فرو میریزد و بریدگیهای عمودی که گویی با شمشیر بریدهاند دندانه دندانه شده، در کنارههای رودخانه، خلیج گونههای کوچک شنی پدید میآورند. در بعضی نقاط رودخانه شنریزههای ادامه ...
هنوز ننشسته بودم، یک طرف باسنم در هوا بود و دستم به دستگیره درِ ماشین که زن برادرم هجوم آورد: – ای بابا… این همه بوق زدیم نشنیدی؟ ده دقیقه است این جا هستم! جواب دادم. – سلام برادرم رو به من کرد. چشمک کوتاهی زد: – اوضاع رو به راهه خوشگله؟ – خوبم. – میخواهی وسایلت را صندوق عقب بگذارم؟ – نه ممنونم. فقط همین چمدان کوچک را دارم ادامه ...
خب پس. دلتان قصه میخواهد. باشد، برایتان تعریف میکنم. اما فقط یکی. پس بهانه نگیرید! پری دیروقت است. فردا سفری طولانی در پیش داریم. امشب باید خوب بخوابی. عبدالله، تو هم. پسرم، حالا که من و خواهرت بار و بندیل سفر را بستهایم، دلگرمیام فقط به تو است. مادرت را به تو میسپارم. خب، این هم از داستانمان. گوش کنید، هردوتان خوب گوش کنید و میان حرفهایم نپرید. یکی بود، ادامه ...
یک روز زیبای سپتامبر ۱۹۵…، حدود ساعت یازده صبح قفس بزرگ شیشهای سازمان ملل متحد در آفتاب پاییزی میدرخشید و ماموریت صلحجویانهاش را که همان «بزرگترین مرکز جلب سیاح آمریکا» شدن بود، ادا میکرد. هزاران بازدیدکننده که با موج بیپایان ماشینها به ورودیه شمالی متمایل بودند، با راهنمایی راهنمایان به داخل ساختمان بلعیده میشدند. بازدیدکنندگان لحظهای مقابل سالن مراقبه میایستادند و هشتاد و دو صندلی خالی را نظاره میکردند که ادامه ...
جهان (که دیگران آن را کتابخانه مینامند) از تعدادی نامشخص، یا شاید نامتناهی، تالار شش ضلعی تشکیل شده است، با چاههای وسیع تهویه در وسط، که با نردههایی کوتاه احاطه شدهاند. از هرکدام از این ششضلعیها، طبقات تحتانی یا فوقانی را تا بینهایت مشاهده میکنیم. توزیع تالارها یکنواخت است. بیست قفسه بلند، از قرار پنج قفسه در هر طرف، دیوارها را، به جز دو دیوار، پوشناندهاند. ارتفاع آنها، که همان ادامه ...
ترلور بیلدینگ در اولیو استریت نزدیک خیابان ششم، ضلع غربی بود (هنوز هم هست). پیادهروی مقابل آن با کفپوشهای لاستیکی سیاه و سفید فرش شده بود. داشتند جمعشان میکردند تا تحویل دولت بدهند، و مرد رنگپریده و سربرهنهای، که به قیافهاش میآمد ناظر ساختمان باشد، کارگرها را میپایید و انگار از چیزی که میدید حسابی غصهدار و دلشکسته شده بود. از کنارش رد شدم، از یک پاساژ که پر از ادامه ...
اجتناب ناپذیر بود. رایحه تلخ بادام، به طور ناخواسته عشق نافرجام را در خاطرش زنده میكرد. دكتر خوونال اوربینو، بلافاصله پس از ورود به خانه تاریك كه هوایی مرطوب و سنگین داشت، متوجه این امر شد. از او خواسته بودند در اسرع وقت خود را به آنجا برساند و تحقیقات لازم را در مورد یك قتل، رویدادی كه روبرو شدن با آن در حرفه او عادی شده بود، به عمل ادامه ...
گاهی اوقات حیران میمانم، نمیدانم این خاطرات را از اول شروع کنم یا از اخر، به عبارت دیگر از تولد خودم یا از مرگم. قبول دارم، رسم و راه رایج این است که آدم از تولد شرع کند. اما دو نکته باعث شد روش متفاوتی پیش بگیرم: نکتهء اول این که، اگر بخواهیم دقیق حرف بزنیم، من نویسندهای فقید هستم، اما نه به معنای آدمی که چیزی نوشته و حالا ادامه ...
لیتوما که حالش به هم خورد و بالا میآورد، گفت: «بیپدرها. پسر ، ببین چه بلایی سرت آوردهاند» جوان را مثله و از درخت خرنوب کهنسالی حلقآویز کرده بودند. وضع افتضاحی داشت که به مترسک یا عروسک خیمهشببازی درهمشکسته بیشتر شبیه بود تا جنازه. احتمالا قبل از اینکه او را بکشند یا پس از آن، با کارد به جانش افتادهاند: بینی را بریده و دهانش را جر داده بودند و ادامه ...