پنج سطر

از هر کتاب

Archive for اردیبهشت, ۱۳۹۹

در یک روز یکشنبهء ماه نوامبر ۱۸۹- به خانه ما آمد. هنوز می‌گویم «خانه ما» هرچند که دیگر مال ما نیست، نزدیک به پانزده سال است که ترکش کرده‌ایم و بدون شک هرگز آنجا بر نمی‌گردیم. در ساختمان مدرسهء سنت آگات می‌نشستیم. پدرم آنجا هم دورهء «متوسطه» را اداره می‌کرد و هم دورهء «عالی» را که دانش‌آموزان آن را برای گرفتن گواهی آموزگاری پشت سر می‌گذاشتند. من هم به پیروی   ادامه ...

آلن فورنیه کتاب غیرایرانی مهدی سحابی (مترجم) نشر مرکز

جشن در کوی مگارا، کنار شهر کارتاژ، در باغستانهای هامیلکار به پا بود. سربازانی که در سیسیل به فرمان هامیلکار بودند، برگزاری سالروز نبر اریکس را سوری بزرگ می‌آراستند و، از آنجا که خانه خدا غایب بود و شمارهء ایشان زیاد، به کام دل می‌خوردند و می‌نوشیدند. فرماندهان، نیم‌موزه‌های برنزی به پا، در خیابان وسط باغ، درون خیمه‌ای ارغوانی با شرابهء زرین، که از دیوار آخورگاهها تا نخستین ایوان کاخ   ادامه ...

احمد سمیعی (مترجم) انتشارات خوارزمی کتاب غیرایرانی گوستاو فلوبر

همه چیز با یک رویا شروع شد. کوه‌های بلند… عمارتی که بر تخته سنگ‌ها بنا شده بود، عمارتی سرخ، سرخ کم‌رنگ، به سرخی خورشید در حال غروب، پایین‌تر، لاشه سگ‌هایی که در میان ابری از انبوه مگس‌ها داشتند می‌پوسیدند… باد مرا خم می‌کرد. در خواب روی دو پایم ایستاده بودم، اما حس می‌کردم بلندترم، بلندتر از خودم، برفراز بدنی نسبتا باریک و خشک، به ظرافت و خشکی بال پروانه. هم   ادامه ...

اریک امانوئل اشمیت انتشارات عطایی کتاب غیرایرانی مرتضی ثاقب‌فر (مترجم)

سایه‌ای دنبالش بود. همان سایهء همیشه. سایهء، خودش را در سایهء دیوار گم می‌کرد و باز پیدایش می‌شد. گنده بود، به نظر یوسف گنده می‌آمد، یا این‌که شب و سایه-روشن کوچه‌ها او را گنده، گنده‌تر می‌نمود؟ هرچه بود، این سایه ذهن یوسف را پر کرده بود. چیزی مثل بختک بود. هیکلش به اندازهء دو تا آدم معمولی به نظر می‌رسید. یوسف حس می‌کرد خیلی باید درشت استخوان و گوشتالو باشد.   ادامه ...

انتشارات نگاه کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی

اولین بار که «بومون» با درد خویش آشنا شد، در حدود ساعت سه و بیست دقیقه بعد از نیمه‌شب و در رختخواب بود. روی تشک بسختی غلت زد و حس کرد که شمد و پتو ضمن چرخیدن بدن او کشیده میشود ولی بطرز ناجوری مقاومت میکند. انگار دستی نامرئی این پارچه‌ها را دور تنه و لگن بی حرکت او پیچیده بود. «بومون» پس از چند دقیقه، یا چند ثانیه، همانطور   ادامه ...

انتشارات جوانه ژان ماری گوستاو لوکلزیو کتاب غیرایرانی م. ر. حریری (مترجم)

توی دفترم نشسته بودم، مهلت اجاره تمام شده بود و مک کلوی داشت حکم تخلیه می‌گرفت. اتاق مثل جهنم داغ بود و کولر هم کار نمی‌کرد. یک مگس داشت روی میزم راه می‌رفت. با کف دستم لهش کردم. داشتم دستم را با شلوارم پاک می‌کردم که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم و گفتم: «بله» صدایی زنانه پرسید: «شما سلین می‌خونید؟» مدت‌ها بود که تنها بودم. سال‌ها. گفتم: «سلین، اوم…»   ادامه ...

پیمان خاکسار (مترجم) چارلز بوکفسکی کتاب غیرایرانی نشر چشمه

بسیار خوب، این هم دِه. دیروز عصر ریسدم. مدیر بچه‌ها را به خط کرده بود و به پیش‌باز آورده. بیست سی تایی. وسط میدانگاهی ده. اسمش؟… حسن آباد یا حسین آباد یا علی آباد. معلوم است دیگر. اسم که مهم نیست. دهی مثل همه دهات. یک لانه زنبور گلی و به قد آدم‌ها. کنار آب باریکه‌ای یا چشمه‌ای یا استخری یا قناتی…یعنی که آبادی. با این فرق که من در   ادامه ...

انتشارات فردوس جلال آل احمد کتاب ایرانی

نام جوان، سانتیاگو بود. هنگامی که با گله‌اش به جلوی کلیسای کهن و متروکی رسید، هوا دیگر داشت تاریک می‌شد. مدت‌ها بود که سقف کلیسا فرو ریخته بود و انجیر مصری عظیمی، درست در مکانی روییده بود که پیش از آن، انبار لباس‌ها و اشیای متبرک بود. تصمیم گرفت شب را همان جا به سر ببرد. صبر کرد تا تمام گوسفندان از دروازهء ویرانش وارد شوند، و سپس چند تخته   ادامه ...

آرش حجازی (مترجم) انتشارات کاروان پائولو کوئلیو کتاب غیرایرانی

بار دیگر آزادانه نفس می‌کشد. اما گرد و غبار خفقان آور و گرما طاقت‌فرساست. کت آبی‌رنگ و گالش‌هایش را در انتظار خویش یافت. جز آن‌ها هیچ‌کس و هیچ چیز انتظارش را نمی‌کشید. اینک دنیاست که باز می‌گردد و آنک در ناشنوای زندان است که بررازهای یاس‌آورش بسته می‌شود. اشعهء خورشید بر دیوارهای کوچه سنگینی می‌کند، اتومبیل‌ها دیوانه‌وار حرکت می‌کنند، عابران و آنان که کنار خیابان نشسته‌اند، خانه‌ها و دکان‌ها همه   ادامه ...

انتشارات ققنوس بهمن رازانی (مترجم) کتاب غیرایرانی نجیب محفوظ

من و مامان شبیه هم نیستیم. اوکوتاه است و من بلند. او تیره است، اما رنگ پوست من مثل یک عروسک فرانسوی، سفیداست. او یک سوراخ روی ساق پایش دارد و من یک سوراخ در قلبم. مادر اول، همان که مرا باردار شد و به دنیا آورد سوراخی در سرش داشت باید تازه‌بالغ، و یا شاید هنوز دختربچه‌ای بوده باشد، چرا که هیچ زن ویتنامی جرات نمی‌کند کودکی را در   ادامه ...

حدیث باقری (مترجم) کتاب غیرایرانی کیم توی